110

1.8K 316 1.5K
                                    


سلام به همه بادکنک‌های نانازم😌🫶🏼

چطور مطورید؟🥹💕

من اومدم با یه پارت مملو از اکلیل و پروانه✨️🦋😔
انقدر پارت سافتی نوشتم که نگو و نپرس🥹🫶🏼

یه غرغر هم بکنم از وضعیت کامنتا...
واقعا دلم رو شکستید بی‌معرفت‌ها😔💔
از این بعد اصلا کامنتا زیر یه کا باشه اصلا آپ نمیکنم. والا. ما اینجا داریم زحمت میکشیم🤌🏼😔

اصلا هیچ میدونید این پارت چند کلمه شد؟؟!
۱۵ هزار کلمه🫠💔

تو رو خدا قشنگ حمایت کنید و کامنت بذارید که خستگی تو تن آدم نمونه😭
هر چقدر شما منو بگا بدید من بدتر بگا میدمتوناااا.
از ما گفتن بود😌💅🏻🦋

خب برید بخونید دیگه😌
یه شکلاتی چیزی هم بغل دستتون باشه🥹🫶🏼
(چون خیلی سافته💕)

_________________________________

ما قوی نبودیم،
شجاع هم نبودیم،
ما فقط مجبور بودیم،
اجبار آدم‌ها را قوی و شجاع می‌کند!●


.
.
د.ا.د لویی

با بی‌تابی و بدون ذره‌ای صبر و تحمل، به سرعت درها رو باز کردم و توی ورودی اتاق ایستادم...
با ورود ناگهانیم، گابریل و دوتا سربازی که توی اتاق بودند،  شوکه شده سمتم برگشتند و نگاهم کردند و بعد از چند لحظه، بالاخره واکنش نشون دادند و برام تعظیم کردند....

اون دوتا سرباز کم سن و سال، زیرچشمی نگاهی به همدیگه انداختن و گابریل هم با دیدن نگاه مشکوک اون سربازها، نفس عمیقی کشید و همونطور که دست‌هاش خونی بود، با جدیت به من گفت‌‌‌....

"عالیجناب، لطفا شما تشریف ببرید توی اتاقتون!... به محض اینکه وضعیت لرد استایلز مساعدتر بشه خبرتون میکنم!"

گابریل با صدای خشک و گرفته‌اش گفت و سعی کرد من رو از اینجا دور کنه تا نگرانی و واکنش‌های بیش‌از حدم، سربازها و خدمه رو مشکوک نکنه...

اما تنها چیزی که من توی این لحظه بهش اهمیت میدادم، مردی بود که روی تخت دراز کشیده بود و با بی‌تابی به خودش میپیچید. تمام بدنش غرق در خون بود و از شدت دردی که حس میکرد، حتی متوجه‌ی حضور من هم نشده بود!....

حالا زره‌اش رو از تنش دراورده بودند و اون با بالا تنه‌ی برهنه روی تخت دراز کشیده بود و من تازه تونستم متوجه بشم که زخمی که برداشته بود، دقیقا کجا بدنش بود...
پهلوی چپش آشکارا شکافته شده بود و خون طوری از زخمش بیرون میریخت که انگار تمومی نداشت...

زخم پیشونیش حالا با پارچه‌ای بسته شده بود و خونریزیش مهار شده بود. صورت زیباش از عرق سرد پوشیده شده بود و موهای بلندش به گردنش چسبیده بودند و از شدت درد، لب‌های سرخش رو به دندون کشیده بود و با عجز و بیچارگی ناله میکرد...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now