2

11.2K 1.5K 1.2K
                                    

* ادامه ی فلش بک _۴ ساعت بعد از خبر رسیدن لشگر*
.
.
.
.
.
.
.

از وقتی خبر برگشتن لشگر رو شنیدم ،مدام تو اتاقم راه میرم . دارم از دلشوره و نگرانی میمیرم .اون نگهبان فقط خبر رسیدنشونو داد و من نمیدونم نتیجه ی جنگ چی شد.
اصلا...پدرم تو چه حالی هست...؟

زین سراسیمه وارد قصر شد.

"لویی...لویی رسیدن.... دم در قصر اند"

با نهایت سرعتی که داشتم به سمت در قصر رفتم. اما چیزی که دیدم نشونه ی خوبی نبود ...
چرا پدرم بین افراد نیست؟
نکنه اون...

"شاهزاده..."

با صدای فرمانده رومِل به طرفش برگشتم

"فرمانده...چه اتفاقی افتاده؟... پدرم کجاست؟"

"عالیجناب...بعد از مکاتبه ای که با پادشاه آلمان داشیم، پدرتون بهشون اعلام کرد که حاکم ایالت غربی خودسرانه قصد حمله به ما رو دارن...پادشاه آلمان هم به سرعت سپاهی فرستاد تا جلوی حاکم شورشی خودش رو بگیره ...پس ما قبل از اینکه درگیری داشته باشیم قصد برگشتن کردیم...بعد از اون تو راه برگشت..."

  آخرای حرفش ،صداش به سختی شنیده میشد. مکث کردو سرش رو پایین انداخت.

‌ "تو راه برگشت چی شد؟"

با استرس گفتن و دستامو کنار بدنم مشت کردم.

"ظاهرا...ظاهرا یه نفوذی بینمون بود، و بعد از اینکه خدمتکار مخصوص پدرتون غذا رو چشید و از سلامتش مطمئن شد، داخلِ... داخل غذای پادشاه... سم ریخت!

هنوزم نمیدونم اون آدم چجوری توی غذا سم ریخت اما من احتمال میدم کار خود خدمتکار مخصوص باشه.... متاسفانه پادشاه رو... از دست دادیم و...و کاری از پزشک هم بر نیومد... وجسد ایشونو پیش پدربزرگتون، تو آنتورپ دفن کردیم...متاسفم"

احساس کردم زانو هام شل شد و دیگه توان ندارم بایستم.
این حرفا...این حرفا نمیتونن حقیقت داشته باشن!

اینا حتما شوخی اند.من پدرم رو از دست ندادم .
نه...پدرم پیشمه این امکان نداره...این دروغه...
ولی اگه دروغه ...
چرا احساس میکنم دوباره تنها شدم؟

"لویی...لویی خدایا!...دارید میلرزی...لویی...قربان صدامو میشنوید؟"

صدای زینو میشنیدم ولی نمی تونستم حرکتی بکنم ،خشکم زده بود حتی نفهمیدم کی اشکام رو صورتم ریختن .
من فقط فهمیدم که...
یه بار دیگه تنها شدم...

*پایان فلش بک ها*

احساس سرما تک تک سلول هایم را احاطه کرد .
من تنهام...
من تنهام و باید کشوری رو اداره کنم که پدرم تمام این سال ها براش زحمت کشید.

وزرا گفتند که تا چهار، پنج روز آینده مراسم تاج گذاری انجام میدن تا رسما پادشاه بلژیک بشم...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now