نمیدونم چرا دارم اینو مینویسم ولی انقدر حالم بده که فکرم کار نمیکنه. کسی خونه نیست. من تنهام و قرص های تو دستم دارن التماس میکنن که زودتر بخورمشون.
چنتاشون بسه برای اینکه تموم بشه؟چند وقت بود که مدام سرگیجه و سر درد داشتم و چشمام سیاهی میرفت. بعد از کلی آزمایش و نوار مغز سه روز پیش جوابش اومد و تو این تعطیلاتی که دکتر نیست، با هزار اسیری یه متخصص پیدا کردیم و میدونی بهم چی گفت؟
گفت تو سرت یه تومور داری که خیلی بزرگ شده و تقریبا یک پنجم لوب گیجگاهیم رو نابود کرده:)
بهم گفت خیلی دیر شده و احتمالا دیگه کاری از دستشون بر نمیاد ولی با این حال میخوان عملم کنن.فک کردن با خر طرفن؟؟وقتی تو اون عکسا نگاه میکنم و یه نقطهی سیاه گنده تو کلم میبینم، فک میکنن خرم؟؟ فقط میخوان عملم کنن که پول به جیب بزنن؟؟
هیچ کدومتون نمیفهمید که چقدر سخته جیع و گریه های مادر و خواهرتون رو بشنوین ولی ندونین که باید چیکار کنید. من دارم میمیرم چه طور باید اونا رو آروم کنم؟؟؟
هزینهی عمل زیاد میشه و من میدونم اثری هم نداره. بابام میخواد بعد از تعطیلات خونه رو بفروشه تا پول عمل رو جور کنه در حالی که شاید فقط کمتر از یک درصد احتمال داشته باشه که خوب بشم.من نمیخوام بزارم اونا بعد من آواره شن. من که در هر صورت قراره بمیرم. دیر و زودش چه فرقی میکنه؟؟ اون جوری قراره فقط یه هزینهی کفن و دفن رو بعدن ولی در اون صورت هم پول عمل و هم کفن و دفن.
تصمیمو گرفتم. فقط یه چیزی دارم قلبم رو نابود میکنه اونم این که وقتی بیان و منو با یه عالمه قرص توی تختم ببینن چه حالی پیدا میکنن؟؟
مامانم خیلی گریه میکنه؟؟:)رلشون نامه نوشتم و همه چیز رو گفتم. ولی فکر نکنم بتونن بخوننش. انقدر روش گریه کردم که خیس خالیه. چرا من؟؟ هیفده سال زیاد بود خدا؟؟من به درک من به جهنم خونوادم چی میشن اخه؟؟
هیچی نمیتونه تظرم رو عوص کنه. میخوام قبل از فروختن خونه کار رو تموم کنم. اومدم ازتون خداعظی کنم. منتظرم نباشید. ببخشید داستان نصفه میمونه. کلی براش برنامه داشتم ولی فکر نمیکردم به خاطر چیزی مثل 'تومور' اون رو نصفه بزارم.
الان که اینو میخونید احتمالا من اون قرص ها رو کامل خوردم و دارم راحت میخوابم یه خواب سنگین. میشه بران یه فاتحه بخونید؟؟:)))
بیشتر از همه لرای آرامش مادرم دعا کتید چون نیدونم نابود میشه ولی اینطوری بهتره. من نمیتونم بشینم و ذره ذره آب شدنش رو به چشم ببینم.
دلم براتون تنگ میشه. هر وقت جشمتون به کتابم خورد برای یه فاتحه بفرستید یا حداقل یه یادی ازم بکتید. ببخشید که یه داستان نصفه نیمه ازم موند ببخشید.
دوستتون داشتم. خیلی زیاد
خدافظ بچه ها. ننه بادکنکی:")هرچند میدونم جون من به کیرتونه ولی کلا کرمم گرفت اینو بنویسم.
فحش ندید تومور در میارم😂💙سیزده بدرتون مبارک باشه🔫😂💦💙
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...