66

9.4K 1.1K 4.6K
                                    

سلام به همه ترکیده‌ها😎📌

چطورید بادکنک‌های کم باد شده‌ی من؟😂🎈

امتحاناتتون رو چطوری ریدید؟🤔😂

پارت نوشتم که نگو اصلا...
جعبه‌ی دستمال کاغذی فراموش نشه😏

ناموسا حس بگیریدا، ببینم تو کامنتا کصکلک بازی درمیارید، فضای عرفانی رو به گا میدید، سوزنتون میکنم😂📌🤦🏻‍♀️

از همین تریبون تولد وزغ سبز فندوم رو تبریک میگم.
بزرگ نشو توله سگ. با عشق فراوان. مادرت💚

و یه چیزی رو هم باید بگم،
نگم خفه میشم😑😂💙
ناموسا من هررررر وقت گوشیمو دستم گرفتم کلی پیام دارم که نوشته 'آپ نمیکنی؟...کی آپ میکنی؟'
میدونید اخه من پارت آماده دارم ولی انقدر ظالمم که آپ نمیکنم شما بخونید😐🤝
خب بچه ها حتما کار داشتم، امتحان داشتم، یه مشکلی دارم که اپ نکردم. و بدونید من هر وقت که تموم کنم بلافاصله آپ میکنم. اصلا نیازی نیست هی بگید😂🤦🏻‍♀️
میدونم داستان رو دوست دارید ولی به اینم فکر کنید وقتی هی بهم میگید زودباش زودباش و منو تحت فشار میزارید  پارت خوبی از آب در نمیاد و خدایی بی‌انصافی نکنید.
هر پارت من ۳ برابره فف‌های نورماله😂🤦🏻‍♀️
ننتون رو درک کنید....
گناه داره به خدا....
مگه یه ننه بادکنکی بیشتر دارید؟😔💙📌

بسه دیگه جلفا😐
بوس به دونه دونتون برید بخونید😎🔪

__________________________________


آنچه در کانکرد گذشت...
هری بعد از شبی که از اتاق هرمن برگشت و مست و داغون بود، به کلی رفتارش عوض شد و از صبح اون روز، هیچ حرفی نزد و همش تو فکر بود و  این همه رو نگران کرده بود....مخصوصا لویی!...
.
.
.
.
.
.

اگر درد را احساس کردی، زنده‌ای...
اما اگر درد دیگران را احساس کردی، انسانی!
.
.
.
‌.
.
.
د.ا.د لویی

با افتادن تیکه‌ی دیگه‌ای از موهای قهوه‌ای رنگ هری روی زمین، با بیچارگی لب‌هامو به دندون کشیدم تا مانع شکستن بغض سنگین توی گلوم بشم....

خدمتکار تیغ کوچیکش رو روی موهای هری میکشید و مرتبشون میکرد و موهای کوتاه شده، روی سنگ‌های سرد حموم میافتادن...

خدایا....اون چطور انقدر بی‌احساس اون موهای نرم و قهوه‌ای رو کوتاه میکنه؟؟...
مگه نمیدونه هری دیشب چقدر برای از دست دادن اون‌ها، اشک ریخته و بی‌تابی کرده؟؟...

چندبار پشت هم پلک زدم تا مانع پایین ریختن اشک‌هام بشم و به بقیه نگاه کردم که همشون، توی سکوت مرگباری که به فضا حاکم بود، فقط ساکت ایستاده بودند و به هری نگاه میکردند...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now