سلام عشق های من😍
ببخشید یه خرده دیر شد 😶
ولی یه پارت طولانی گذاشتم که جبران شه
۴۳۹۷ کلمه😐💙خلاصه ووت و کامنت یادتون نره💚
پ.ن : یک بسته دستمال کاغذی و یه لیوان آب قند به همراه داشته باشید😣😢🤧
___________________________________
.
.دستمو بالا بردم و روی قلبش نشونه گرفتم...
اما...
همون لحظه که می خواستم خنجرو تو قلبش فرو کنم ،مچ دستم اسیر دستاش شد"داشتی چه غلطی می کردی؟"
نه....
آخه...آخه چرا....
اون...اون قطعا منو میکشه....نفس نفس میزدم و تو اون تاریکی به برق چشمای سبزش خیره شده بودم و منتظر بودم هر لحظه با همین خنجر سرمو ببره.
" پرسیدم چه غلطی میکردی؟ "
با اون صدای بم و دو رگش پرسید و مچ دستم رو بیشتر فشار داد.
تا حالا شده احساس کنید اتفاق های دورو برتون واقعی نیستن و دارید خواب میبینید؟...
شده با خودتون بگید ' این یه خوابه و الان بیدار میشم'؟...
شده تو خواب یه هیولا رو ببینید ولی به خودتون بگید این واقعی نیست و بهم صدمه نمیزنه؟...
من الان، دقیقا تو این شرایطم...
تمام احساساتم معلق اند و من نمیدونم این خوابه یا بیداری؟...
امیدوارم خواب باشه... یه کابوس بد...
کابوسی که با بیدار شدنم تموم شه و خود رو تو قصر ببینم......
لبخند پدرم رو ببینم و اون بهم بگه که اینا فقط خواب بودند...
ولی الان فهمیدم خواب نیست وقتی صداشو شنیدم
" تو می خواستی منو بکشی؟"
با صدای آرومی گفت و پوزخند زد و همین حرفش کافی بود تا موهام سیخ بشن.
فکم به شدت میلرزید طوری که صدای برخورد دندونام کل اتاق رو پر کرده بود.وقتی دست آزادشو بالا آورد واقعا نفس نکشیدم.
دستشو روی چونم گذاشت و سفت نگه داشت تا لرزش فکم رو متوقف کنه" اگه همینطور ادامه بدی دندونات خرد میشن...فقط دهنت و بازکن و جواب سوال منو بده....تو می خواستی منو بکشی؟"
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...