64

9.3K 1.1K 4.3K
                                    


من آمده ام وای وای😎😂✋🏼

چطورید بادکنک‌ها؟😏

دیدی یه هفته‌ای اپ کردم؟😏💅🏻

کی بود میگفت اپ نمیکنم؟؟
خودش بیاد جلو. کاریش ندارم به خدا☺📌

کاور عکس دیمن جیگر طلامه😍😭💙

اخه چرا همش فکر میکنید هری میخواد به لویی آسیب بزنه؟؟ نه اخه چرا؟؟؟😔🖤

*جنازه‌ی بی سر لویی را پشتش پنهان میکند
حادثه بود فقط😅

دستمال کاغذی و آب قند هم بیارید😒
نبینم وسط کانکرد غش و ضعف  میکنیدا😒📌
این سوسول بازی‌ها برای کانکرد نیست.
جمع کنید خودتونو😂✊🏼


خیلی خب...
بریم پاره شیم😃✊🏼

____________________________

(آنچه گذشت...هری حالش بد بود و لیام و نایل، اون رو مست و داغون به قصرش اوردن و دست‌هاش رو بستن تا به وسی آسیب نزنه. و با اصرار‌های لویی، قرار شد که اون پیشش بمونه. ولی وقتی تنها شدن هری حرف‌هایی زد که لویی عصبی شد و تصمیم گرفت دست‌هاش رو باز کنه)

.
.
.
.
‌.
.

• هربار که دستم وارد موهایش میشد...
یک لایه درد، همراه دستم بیرون میامد!...•

.
.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د لویی

"بسه هری!...تو دیوونه نیستی...فهمیدی؟؟...دیگه کافیه!"

با عصبانیت گفتم و بلافاصله از روی تخت بلند شدم و سمت میزغذاخوری رفتم...چاقویی که کنار ظرف‌های خالی غذا بود رو برداشتم و دوباره سمت هری برگشتم...

هری فقط با چشم‌های درشت و متعجبش بهم نگاه میکرد تا بفهمه قصدم چیه و لب‌های سرخش رو روی هم فشار میداد.. لبه‌ی تخت نشستم و بدون اینکه حتی لحظه‌ای به کاری که میخوام انجام بدم شک بکنم، مشغول بریدن طناب‌ها شدم...

دیگه کافیه!...
اجازه نمیدم هر آشغالی که اون برادر عوضیش توی ذهنش پر کرده، اینطوری اون رو تحت تاثیر قرار بده!...

هری گیج از کاری که انجام میدادم، چند لحظه با تعجب نگاهم کرد تا اینکه به خودش اومد و با وحشت و استرس گفت...

"داری چ-چی کار میکنی؟؟...منو باز نکن لویی!!"

هری گفت ولی بدون توجه به حرفش، چاقو رو زیر طناب‌ها گذاشتم و حرکت دادم و طناب‌های دور یکی از دست‌هاش رو پاره کردم و این ناله‌ی پر از درد هری بود، که به خاطر برگشتن خون به دست‌هاش، بلند شد....

CONQUEREDWhere stories live. Discover now