سلام به همهههههه😃
حالتون چطوره؟؟
تعطیلات چطور بود؟؟🤪
عیدتون مبارک باشه جیگرا
امیدوارم سال خیلی خوبی براتون باشه🫂💙🌿شروع ارای جدید هری رو به هممون تبریک میگمممم
هرررری بگادهنده استایلزززز😭😍پرود پرود پرودبرید بخونید دلبرا🫂☁️
_________________________________
آنچه گذشت:
مرگ ادوارد شرایط رو سخت کرده بود اما پی بردن به نقشهای که هرمن برای نگه داشتن هری توی قصر و کشتنش بعد از مراسم تاجگذاری کشیده بود، همه چیز رو سختتر کرد و چارهای جز فرار کردن برای هری و بقیه نذاشت.....
.
.
.
.
.
.د.ا.د لویی
برای چندمین بار، با نگرانی نگاهی به هری انداختم که چند ساعت متوالی پشت میز کارش نشسته بود و نامههای متحدین رو مینوشت و دستمزدها و آمار خزانه و داراییها رو با دقت بررسی میکرد....
از روزی که تصمیم گرفتیم به بلژیک بریم، هری نه درست غذا خورده و نه درست خوابیده. تمام پنج روز گذشته، تا جایی که از خستگی روی نامهها خوابش ببره، کارها رو پیش برده تا هر چی زودتر بتونیم از فرانسه بریم....
حال روحیش اصلا خوب نیست و مرگ پدرش و افشا شدن نقشهی قتلش توسط هرمن، انقدر اون رو به هم ریخته کرده که من رو میترسونه حتی برای چند دقیقه تنهاش بذارم!...
با وجود اینکه بهم قول داده دیگه خودآزاری نکنه اما من باز هم میترسم که بلایی سر خودش بیاره!....
کاش دنیا باهاش مهربونتر بود!....
با نگرانی از وضعیت سلامتش، گوشهی ناخنم رو به دندون کشیدم و به گودی زیر چشمها و صورت رنگ پریدهاش نگاه کردم. هیچوقت نمیدونستم آدمها از سر فشار و ناراحتیای که تحمل میکنن، میتونن توی زمان کمی، اینقدر شکسته بشن!!....
نفس عمیقی کشیدم و کمی به بدنم کش و قوس دادم. نامههایی که جلوم بود رو مرتب کردم و روی هم چیدم و از روی تخت بلند شدم و با قدمهای آروم سمت هری رفتم...
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...