سلام به همههههه😃📌حالتون چطور مطوره ترکیدهها؟؟😌🌻
با پارتی عظیم و کلفت خدمتتون رسیدم💃🏻
بیشتر از ۱۱ هزار کلمه💀دوستانی که پارت قبل میگفتن 'سوپ شیر چیه؟'
چطور نمیدونید اخههههه؟؟؟؟😫🤯🥲
سوپ شیر تنها سوپ خوشمزهی دنیاستتتتت🥲🤏🏼❌برای بچههایی که پارتها براشون ناقص میاد❌
۱-بوک از لایبری و تمام ریدینگ لیستهاتون پاک کنید. از برنامه کامل خارج بشید و دوباره وارد بشید و بوک رو ادد کنید
۲-چون پارتها طولانیه احتمالا واتپد قدیمی پشتیبانی نمیکنه. پس واتپدتون رو آپدیت کنید
یه نگاه به چند خط آخر پارت قبل هم بندازید اگه یادتون رفته💃🏻
برید جر بخورید به حمدالله😃📌
___________________________________
.
• ای دلیل زنده ماندنم!....
دوستت دارم....
و این حقیقتیست که با خودم به گور میبرم!•.
.د.ا.د لویی
"خب؟؟...چطور شده؟؟"
با استرس نگرانی پرسیدم و همونطور که پوست لبم رو میجویدم، همراه با سه، چهار تا از خدمتکارهای بیچارهی دیگهای که از صبح، اینجا و به زور توی آشپزخونه نگهشون داشته بودم، با امیدواری به مریدا نگاه کردیم...
مریدا برای بار هزارم زیرلب غرغر کرد و با اخم بزرگی که ناشی از کلافگیش بود، قاشقش رو وارد ظرف سوپی که جلوش گذاشته بودم کرد و اون رو داخل دهنش گذاشت...
چند لحظهای ساکت بود و با دقت به نقطهای زل زد و سوپ رو مزه مزه کرد و بعد از چند ثانیه سکوت طولانی، بالاخره سرش رو تکون داد و متفکرانه گفت....
"هوم...خوب شده!!"
"آاارررهههههه!!!....آره همینههههه!!....خوب شدهههه!!!"
با خوشحالی و هیجان داد زد و مثل احمقها وسط آشپزخونهی قصر، با خوشحالی به بدنم تاب داد دادم و حاضرم قسم بخورم مریدا و اون چندتا خدمتکار دیگه هم، از اونجایی که بالاخره از دست من خلاص شده بودند، از خوشحالی تو پوست خودشون نمیگنجیدن!!....
حقیقت این بود که قرار نبود برای هری سوپ درست کنم چون اصلا بلد نبودم!!...
ولی خب، حرفهای اندرو انقدر روم تاثیر گذاشت که وادارم کرد به آشپزخونه بیام و مریدا و اون چند نفر رو اسیر خودم کنم و مجبورشون کنم در عرض چند ساعت پختن اون سوپ رو بهم یاد بدن!!....
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...