24

13K 1.5K 2.3K
                                    

سلام بادکنکای خوبم🎈😁

فاینالی😎

قبل از اینکه فحش بدید اینو بگم که، این پارتو دو روزه نوشتم ولی اینترنتم اصلا وصل نمیشد😭😤

خلاصه خودمو پاره کردم انقدر هی روشن خاموشش کردم، الانم نمیدونم وصل شده یا داره شوخی میکنه🙄😐

به همین دلیل اگه کامنتی از پارت قبل رو جواب ندادم به بادکنکی بودن خودتون ببخشید❤😊

🎈همتون بترکید بریم پارت جدید☠😂

__________________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د هری

" لووووو "

 
با بلند ترین صدای ممکن داد زدم وقتی جریان آب لویی رو داخل خودش کشید.

 
لعنتی بیا بیرون...
زود باش لویی...
تو می تونی پسر، تحمل کن...
الان کمکت میکنم...

  با تموم سرعتی که داشتم سمتش دویدم و اخر سر نزدیک همونجایی که ناپدید شد ایستادم و به پشت سرم رو نگاه کردم.

وقتی دیدم سربازا، فاصله ی زیادی دارن، بدون فکر لباسم رو در اوردم و زمین انداختم.

لعنتی...
من دستاشو بسته بودم...!

 
زیر لب به خودم لعنت فرستادم....
الان با دستای بسته چطوری خودش رو نجات بده؟..
اون نباید بمیره...
نباید بمیره چون...
چون....

 

"فرمانده رو خبر کنید"

با صدای بلندی داد زدم تا سربازا بشنون، خنجرم رو برداشتم ، نفس عمیقی کشیدم و هوا رو تو ریه هام نگه داشتم.

و ثانیه ی بعد، صدای شکافته شدن آب بود که بار دیگه حقیقت تلخی ‌که رخ داده بود رو فریاد زد.

حقیقتی که الان، لا به لای امواج اب، اروم خوابیده بود و برای زنده موندن تلاش میکرد...

اما صدایی که تو مغزم پیچید، باعث شد ترس رو تو تک تک سلولام حس کنم...

' نکنه دیر شده باشه؟'

 

  جریان سرد آب باعث شد مغز استخون هام یخ بزنه.
سرمای کشنده ای بدنم رو احاطه کرد ولی منشا اش چیه؟...
یعنی ممکنه که ....
منشاش لویی باشه؟...

با تمام سرعتی که داشتم دست و پا میزدم تا لویی رو پیدا کنم. ترس و وحشت قلبم رو چنگ زد وقتی اثری ازش پیدا نکردم

هر چی دور و بر رو نگاه کردم پیداش نکردم.
کجاست لعنتی ؟....کجاست؟

احساس خفگی ای که بهم دست داد باعث شد، سریع، به سمت بالا شنا کنم و سرم رو از آب بیرون بیارم.
سریع نفس گرفتم و دوباره داخل آب برگشتم.

CONQUEREDWhere stories live. Discover now