47

12.5K 1.4K 2.8K
                                    


سلام بر بادکنک ها😀🎈

خوبید یا همتون ترکیدید؟؟😅🖐🏽

دلم براتون تنگ شده بود جدا😑🤞🏼

دیر شد. میدونم. ولی غر بزنید با سوزن ازتون پذیرایی میکنم چون ۸۰۰۰ کلمست😑📌

راستی شما Brits رو دیدید؟؟
طبق آماری که دادن لیام بیست کا جلوتر بود ولی در کمال تعجب باخت🙃💔
دست های پشت پرده😑🖕🏾

بیخیاااااااال....

ووت و کامنت یادتون نره😎💦👀

______________________________________

.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د هری

"بهت گفتم بخورش!"

"ن-نه...نه هری-من نمیخوام..ولم کن"

"لویی داری عصبیم میکنی...زودباش این کوفتی رو بکن تو دهنت!"

"نه...اذیتم نکن"

"لوووویی!!!"

"نه!!"

"به جهنممممم!!"

با صدای بلندی تو صورتش داد زدم و قاشق پر از غذا رو با حرص توی سینی کوبیدم و از روی تخت بلند شدم...

با کلافگی به موهام چنگ زدم و چند قدم بی هدف توی اتاق برداشتم تا خودم رو کمی آروم کنم...

مشکل این پسر چیه؟؟...
چرا فقط نمیتونه مثل آدم به حرفم گوش بده و انقدر عصبیم نکنه؟؟..

واقعا نمیفهمم برای چی لج کرده و غذا نمیخوره...
ولی همینقدر میدونم که توی این هشت، نه روز، به خاطر اون جاستین حرومزاده غذای درست حسابی‌ای نخورده و اگه هم چیزی خورده باشه، در حدی بوده که از گشنگی نمیره!...

اون بیش از اندازه ضعیف و لاغر شده، طوری که میشه تک تک استخوون های بدنش رو که فقط با یه لایه پوست پوشیده شدن، دید...

مدام سرش گیج میره و چشماش سیاهی میره و با این وضعیت، من واقعا درک نمیکنم که چرا غذا نمیخوره!!...

صدای در زدن توی اتاق پیچید و باعث شد با صدای بلندی 'چند دقیقه صبر کنی' بگم و نفس حرصی‌ای بکشم...
در حال حاضر کوچکترین چیزی که برام مهمه، اون آدم مزاحم پشت دره که این موقع شب باهام کار داره!..

پلک هامو روی هم فشار دادم و بعد از چند لحظه، سرم رو چرخوندم و نگاهم رو به لویی دادم، که خودش رو گوشه‌ی تخت جمع کرده بود...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now