سلام به بادکنکا😎🎈برید کنار ننتون برگشته با سوزنهاش😂📌
چطورید ترکیدهها؟؟😌
راستش، انقدر پارت قبل به هرمن فحش دادید که حسابی ناراحت شد بچم😔💔
گفت از همتون انتقام میگیره🤧بهش عشق بورزید.
گناه داره بچه☹🥺اخه کوتاه کردن چارتا دونه موی هری انقدر سلیطه بازی داشت که آبرومو جلو هرمن بردید؟😒📌
در عوض لویی موهاش رو بلند کرده🤤💦
میفهمیدددد؟؟؟؟ موهاششش رو بلند کردهههههه!!!
*نویسنده فوت شد😵
۱۰ هزار کلمه بگایی براتون نوشتم😂❤
بریم پارت جدید...
باشد که پاره شوید🙏🏼😔_______________________________
آنچه گذشت :)
هری توی صورت هرمن مشت کوبید و عصبانیش کرد. هرمن هم لیام رو بیرون کرد و وقتی هری رو تنها گیراورد، به کمک سربازهاش هری رو تا مرز بیهوشی کتک زد و موهاش رو کوتاه کرد و حرفهایی راجب به لویی و معشوقش گفت تا هری رو نسبت به اون بدبین کنه و بهش گفت که هیچ کدوم از آدماهای اطرافش بهش اهمیت نمیدن. و بعد از اون بهش گفت که علت اینهمه سال کینه و دشمنی، مادرش بوده چون هری و مادرش باعث شده اون خودکشی کنه و بعد از اون بهش مشروب داد تا هری به شدت مست بشه و کنترلی روی خودش نداشته باشه و اون رو به قصرش فرستاد....
.
.
.
.
.• بهشت گریهی قلبهای شکسته را نادیده نمی گیرد!...•
.
.
.
.د.ا.د لویی
با استرس جلو رفتم و همونطور که به در چسبیدم، با صدای بلندی، طوری که سربازهای پشت در بشنون، پرسیدم...
"چی شد؟؟؟...شاهزاده برنگشتن؟؟"
با تموم شدن حرفم، گوشم رو به در چسبوندم تا صدای سربازها رو از پشت درهای بسته بشنوم...
متوجه شدم یکی از سربازها با کلافگی هوفی کشید و بعد از چند لحظه سکوت، با بیحوصلگی و کمی عصبانیت گفت..."دیوونم کردید مشاور تاملینسون!!!...گفتم اگه خبری شد بهتون میگم دیگه!.. قسم میخورم اگه یه بار دیگه این سوالو بپرسید، از شغلم استعفا میدم!!"
با شنیدن حرفش با بدخلقی ابروهامو در هم کشیدم و زیرلب اداش رو در اوردم اما به ثانیهای نکشید که حس نگرانیای که داشتم، دوباره بهم غلبه کرد...
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...