داستان از دید سوم شخص
آهسته راه می رفت. انگاراصلا دوست نداره اینجا باشه اما واقعیتش این بود از اینکه اومده بودن بیرون هیجان زده بود. از اون مهم تر اومدن تنها پسر گروه با خانمها بود. توی ذهنش می گفت چرا اصرار داشت برای خرید با خانمها بیرون بیاد.
کیمیا نمی دونست دلیل اصلی تیام خود اونه. بعد از اتفاق صبح، از نگاهای تیام فرار می کرد. تازه متوجه شده بود که اگه تیام نبود مثل موش آب کشیده باید سر میز صبحونه می نشست. اما هنوز عصبانی بود. بیشتر از دست خودش البته. که باعث اون شرایط شده بود.
به خودش اومد. تیارا و بنفشه دست در دست هم جلو جلو می رفتن و کیمیا عقب مونده بود. از طرفی می دید که سارا خانم زن دوست کیان داره با مامان کیمیا و مامان تیام حرف می زنه و مغازه هارو معرفی می کنه.
عمه خودش هم با خاله تیام گرم گرفته بودن. انگار صد ساله باهم رفیقن. یه شب هم اتاق شدنِ این آدما، چقدر عوضشون کرده. البته بغیر از کیمیارو که هنوزم که هنوز بود نتونسته بود با دخترا رفیق بشه.
هنوز داشت آهسته قدم می زد. پس تیام کو؟
صدایی از پشت سر، غافل گیرش کرد- جا موندی؟
برنگشت طرف صدا. خوب می دونست تیامه که پشتش راه می ره. خونسردی خودشو حفظ کرد اما واقعیتش این بود که قلبش داشت عین گنجشک می زد. می ترسید تیام صدای قلبشو بشنوه.
کیمیا سعی می کرد صداش نلرزه. شلوار پیش بندی پوشیده بود که بیشتر پسرونه بود تا دخترونه. بلوز آستین سه رب سفید تنش بود. دستاشو توی جیب شلوارش کرده بود و در همین حالت شونه هاشو بالا داد- جا نموندم خودم آروم میرم.
YOU ARE READING
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...