از دید سوم شخص
پست میز کافه نشسته بود و با خانمی که رو به روش نشسته بود صحبت می کرد. خانم روبه رویی زن مطلقه ی ۳۰ ساله ای بود که هم ریز نقش بود هم بسیار خجالتی. از وقتی اومده بود همش با دستاش ور می رفت و زیاد توی چشم مخاطبش نگا نمی کرد.
- فهمیدی چی می گم؟
خانم آب دهنش رو قورت داد تا بتونه حرف بزنه- بله فهمیدم.
- تو باید کاری کنی ازت خوشش بیاد. وقتی استرالیا بوده زیاد تنها نبوده پس الانم که تهرانه خیلی تنها نمی مونه. اینجوری هم آبروشو می بریم هم رابطه زناشوییش به فنا می ره.
خانم کمی سرخ شد- اما ما زیاد برخوردی باهم نداشتیم تازه آقای کامیار خیلی کم حرف غیر کاری می زنه... من چطوری... چطوری...؟
- این دیگه به زنانگی خود برمی گرده که چقدر اغوا کننده باشی... یکم تیپتو عوض کن... به سرو وضعت برس... سر حرفم باهاش واکن... می بینی که خودش سمتت می یاد... اگه یکم اون روسریت شول تر باشه مانتوتم تنگ تر...
خانم خجالت زده تر شد- این کار از دست من برنمی یاد... بخدا من اینکاره نیستم...
-مثل اینکه سفته های بابات یادت رفته.. می خوای بره زندان؟ اگه کارتو خوب انجام بدی ۲ برابر سفته هات پول می گیری... حالا هم پاشو برو... دوباره خبرت می کنم.
خانم مخاطب با سری افکنده و خجالت زده از سر میز بلند شد و از کافه خارج شد.
مردی که با اون هم صحبت شده بود هنوز سر میز بود و سیگار می کشید. با موبایلش شماره گرفت و شروع به صحبت کرد- سلام... آره بهش گفتم... مگه می تونه قبول نکنه... به زودی هم بهونه داری بی آبروش کنی هم می تونی همه ی دارو ندارشو بالا بکشی... من کارمو بلدم نگران نباش...
__________________
داستان از دید سارا
بالاخره از هواپیما پیاده شدم.
و اینجا استرالیاست شهر سیدنی.هواش رو به ریه هام کشیدم. چه حس خوبیه آزادی از همه ی محدودیت هایی که مامان برام درست کرده بود.
اما غمی عجیب به جونم چنگ می زد. رفتارهای متناقض مهران کلافم کرده بود. انقدر توی هواپیما بهش فکر کردم که دیوونه شدم. از یه طرف توی ماشین اونجوری می بوسدتم از یه طرف اون حرف بی خود رو می زنه که باهاش نخواب.
چرا نمی فهمه که هیچ کس جز اون نیست!!
سرمو تکون دادم. نباید ورود خودم به کشوری مثل استرالیارو اینطوری شروع می کردم.بعد از چندین دقیقه که گرفتن ساکم و دیدن ویزام طول کشید بالاخره از خروجی خارج شدم. دنبال دوست مهران می گشتم. اسمش چی بود؟ آهان! کیان.
در حال گشتن بودم که یه آقای بلند قد مثل مهران رو به روم ظاهر شد. با این تفاوت که به شدت بور و زیبا بود. می گم زیبا چون واقعا جذاب بود. هیکلی مردونه با تیپ مشکی که حسابی با رنگ پوستش در تضاد بود. دستاشو کرده بود توی جیبهای شلوار و با ژستی فریبنده رو به روم وایساده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/232904009-288-k598842.jpg)
STAI LEGGENDO
چند قدم تا تو
Storie d'amoreانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...