قسمت سی و یکم: روز خوب شب بد

164 29 16
                                    

داستان از دید مهران

به زور چشمامو باز کردم. سرم به شدت درد می کرد. عجب شب بدی بود. کِشون کِشون از اتاق بیرون اومدم و اولین چیزی که به چشمم خورد برگه ی صورتی رنگی بود که به در اتاقم چسبیده بود. با خودم گفتم ساعت چند مگه که سارا رفته؟!

سوزان داشت حال رو تمیز می کرد. منو که دید یه چیزایی گفت اما اصلا نمی شنیدم. در یخچال رو باز کردم و بطری شیر رو برداشتم. همونجا وایسادمو سرش کشیدم. سوزان داشت سرم غر می زد که صبحونه درست کرده... اصلا جوابی نمی دادم. حالم خراب تر از این حرفا بود. اون از رفتار دیشب سارا، اون از مسخره بازی های مهتاب اینم من که حسابی داغونمو انگار به هیچ جا وصل نیستم.

نفهمیدم چطوری حاضر شدم. نمی دونم اصلا کرواتم با رنگ کتم می خورد یا نه فقط پوشیدم که پوشیده باشم. به من می بود امروز از خونه بیرون نمی رفتم. ترجیح می دادم روی بالکن بشینَمو یه پاکت سیگارو یه جا دود کنم. یه بطری مشروبم چیز خوبی بود...

چند وقته نخوردم؟! یادم نیست... از وقتی سارا اومده فکر کنم!

نفهمیدم چطوری رسیدم کارخونه. نوشته سارا جلوی چشمم قدم رو می رفت. دنیای سارا داشت بزرگتر از خونه من و دریای رو به روش می شد. حسودیم می شد که توی این دنیای جدیدش نیستم.

چقدر حساس شدم!
قهوه ای که منشی می یاره تلخه!
قیافه ی وکیل شرکت کجه!
بروشورای تبلیغاتی چرته!

و کیان...
کیان که انگار آدم فضایی دیده رفتارش عصبی بود رفتار امروزم براش جدید نبود اما انگار متعجب بود

همه چیزو پس می زنم. سر همه داد می کشم.
چه مرگم شده!

به تنها چیزی که فکر می کنم ساراست. الان دوست داشتم توی تخت سارا می بودم بین موهاش صورتمو جا می دادم و وقتی عطر تنش بینیمو پر می کرد به خوابی عمیق فرو می رفتم.

سارا دانشگاه بود و تنها کسی که برنامه کلاساشو می دونست... کیان بود؟!

هنوز یادم نیست چطوری جلوی در اتاق کیان رسیدم. توی راهرو کسی رو دیدم یا نه اما فقط یادمه اونم مثل من کَج کَج نگام می کرد.

پرسیدم- این دانشگاه سارا کجا هست؟

نفس راحتی کشید- بگو پس سارا رفته یونیورسیتیش... گفتم چرا باز همون عوضی قبلی شدی...

من هنوزنم عوضی بودم مگه چیزی عوض شده؟!

باز پرسیدم- بگو کجاست؟ امروز کی کلاساش تموم می شه؟!

هنوز کَل کَلمو با کیان به یاد ندارم اما راحتتر از همیشه به حرف اومد و آدرسو و ساعتو گفت. فکر نکنم دوساعت سرکار مونده باشم رفتم خونه. مستقیم رفتم زیر دوش.

فقط به سارا فکر می کردم. نه صدایی می شنیدم نه حرفی می زدم. لباسامو عوض کردم و سوار ماشین شدم. اینبار به چیزی که پوشیدم دقت کردم. کت اسپرتی تیره با بلوزی زغالی.

چند قدم تا توWhere stories live. Discover now