داستان از دید سوم شخص
از تاکسی پیاده شد. راننده ساک بزرگی را کنارش روی زمین گذاشت و با سر از او خداحافظی کرد. تاکسی که رفت به ساختمان ۴طبقه و قدیمی رو به رویش نگاهی انداخت. نفس عمیقی کشید و دسته ساک رو که راننده برای اون بالا داده بود خوابوند. ساک را بلند کرد و از پله های جلوی ساختمان بالا رفت.
به سختی ساک سنگین را دنبال خودش می کشید. این ساک تمام زندگی بیش از یکساله اش بود که در اینجا کنار هم جمع شده بود.
سارا نفسی تازه کرد و به دفتری که بعد از ورودی قرار داشت رفت. به خانمی میانسال برخورد. نوشته ی روی میز می گفت نام خانم متصدی پانسیون مادام سیمون است.
سارا صدایش را صاف کرد- سلام خانم من سارا رهنما هستم. ورودی جدید.
مادام سیمون که در حال جا به جا کردن پرونده ها در کشوهای بزرگ بود به سمت سارا برگشت. زن جا افتاده ای بود اما هیکلی خوب و قدی بلند داشت. برعکس تمام متصدی هایی که در داستانها و فیلمها دیده بود مادام سیمون زنی خوش برخورد و خنده رو بود.
به برگه های روی میزش نگاهی کرد- بله سارا رهنما. امروز قرار بود بیاین؟
+ بهم گفتن پایان ترم می تونم جا به جا شم.
مادام سیمون پشت میزش نشست و برگه ی سارا رو با خودکاری جلوی سارا گذاشت- درسته اما اول ترمها بهتره. با این حال جای خالی داریم که دیگه نیاز نباشه منتظر بشید... این برگه رو کامل کنید. یه سری مشخصاتتون هست اما بقیه اش شخصی تره و برای شناخت بیشتر شماست... اتاق ها دونفره است سعی من بر اینکه دونفری که باهم هستن شباهتهای بیشتری به هم داشته باشن واسه همین سوالات شخصی پرسیدم.
توجه سارا به سوالی جلب شد " آیا در خواب خروپف می کنید؟" تازه منظور مادام سیمون رو فهمید.
مادام ادامه داد- قسمت آخر آدرس آشنایان شماست. اگر اینجا کسی رو آشنا ندارید شماره ای از کشورتون بدید شماره ای که همیشه جواب بدن. برای مواقع ضروری لازمه... قوانین اینجا خیلی سادست. هر اتاق می تونه تا هروقت خواست بیدار باشه اما حق عبور و مرور توی راهرو مگر در مواقع ضروری بعد از ساعت ۹ شب رو ندارن. هر اتاق حمام و دستشویی مخصوص به خودش رو داره. حواستون به وسایل شخصیتون باشه در اتاق رو شبها و مواقع ترک اتاق قفل کنید. درباره وعده های غذایی هم باید بگم طبقه زیر زمین سالن غذا خوریه. سه وعده هم غذا داره فقط باید حتما از هفته قبل کوپن غذا تهیه کنید. برای هر وعده جداگانه. سوالی ندارید؟
سارا که داشت با دقت به حرف های مادام سیمون گوش می کرد سری تکون داد و شروع کرد به پر کردن برگه. سوالات دیگه ای هم بود مثل "آیا عادت دارید لباسهاتون رو روی زمین رها کنید؟" و یا " آیا دوست پسر دارید؟".
YOU ARE READING
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...