پارت موقت

92 21 12
                                    

سلام سلام به همگی من برگشتم بعد از تایمی بَس طولانی.

اول معذرت بخوام بخاطر نبودن این چند وقتم می خواستم آخر داستان رو یه جا بنویسم و براتون پشت هم بذارم تا الان ۵ -۶ پارت نوشتم اما دلم نیومد انقدر معطلتون بذارم تا کامل تموم شه واسه همین  از امروز دوباره پارت می ذارم براتون و اینبار تلاشمو می کنم حداقل هفته یه پارت داشته باشیم که تا آخر تابستون داستان تموم بشه.

دوم یه تشکر کنم از همه دوستانی که تا اینجای داستان رو خوندن این مدت پیگیر بودن و پیام می دادن که چی شد چرا پارت نمی ذارم ممنونم از همتون🌹

و سوم گله دارم از همه ی اونایی که داستان رو می خوانن اما لایک نمی کنن🙁دوستش ندارین یعنی؟ آخه این انصافه ببینم پارت آره ۱۰۰ نفر خواندن ولی ۱۷ تا لایک خورده! خدایی آدم نگران می شه.

اما با همه این حرفا بخوانید داستانو اگر لذتش رو بردید نوش جون همتون لایکم نکردید هم مشکلی نیست😇

خب اول بریم سراغ یه خلاصه کوتاه. توی پارت بعد که همین امروز می ذارم قسمت جدید رو خواهم گذاشت. داستان که تموم شه این پارتای موقت رو برمی دارم از بینشون😊

نظر و کامنت و لایک اینا کلا یادتون نره.

-----------

آنچه در چند قدم تا تو گذشت
 
سارا و مهران دوستان صمیمی دوران بچگی هم بودند با 7 سال تفاوت سنی. انقدر دوست صمیمی بودند که وقتی مهران در دانشگاه عاشق دختری به اسم نرگس شده بود، اولین نفر به سارا گفته بود. همین دوستی صمیمی باعث شده بود قبل از خواستگاری رسمی نرگس بخاطر پرسیدن یک سوال از شیراز به تهران بیاد و تنهایی با سارا حرف بزنه. سوال این بود: تو عاشق مهرانی؟

سارا که تا به حال به مهران به چشم یک عاشق نگاه نکرده بود با پرسش نرگس کل زندگیش تغییر کرد. اون فهمید عاشق مهرانه و تحمل اینکه عشقش با کس دیگه ای ازدواج کنه وحشتناک بود بخاطر همین بعد از شب عروسی مهران به بهانه درس از تهران رفت.

سه سال گذشت و مهران و نرگس در خوشی زندگی کردند اما یک چیز در زندگی مهران کم بود. تا اینکه نرگس با اصرار فراوان بعد از سه سال سارا را راضی کرد به یک گردش خانوادگی بیاید. گردشی خانوادگی که با افتادن نرگس از دره به پایین و مرگش به پایان رسید. مهران، سارا رو مقصر مرگ نرگس می دونست. اگه سارا نمی بود نرگس به لبه دره نمی رفت و از دید مهران نمی مرد. دردش وقتی بیشتر شد که از زبون سارا شنید نرگس باردار بوده و اولین نفر به سارا گفته. غم مهران انقدر زیاد بود که تصمیم گرفت برای همیشه از ایران بره. اون رفت استرالیا و سارا با تمام عشق و غصه ایران تنها موند.

سه سال گذشت. توی این سه سال سارا از داشگاه سیدنی در استرالیا پذیرش گرفته بود و مادرش بخاطر سختگیری های خودش می گفت باید ازدواج کنه و از طرفی مهران در استرالیا دنبال عیاشی بود که خبر آخرین دختربازیش به پدرش رسید و اونو مجبور کرد به تهران برگرده. پدر مهران شرایطی گذاشت که اگه میراث پدری که چند کارخونه ی بزرگ بود را می خواهد باید ازدواج کند و در عرض یک سال یا بچه دار شود یا همسرش باردار باشد.

چند قدم تا توWo Geschichten leben. Entdecke jetzt