قسمت بیست و چهارم: مهتاب

183 35 99
                                    

داستان از دید سوم شخص

باد سردی از طرف دریا به صورتش می خورد. روی بالکن خانه نشسته بود و به دریا نگاه می کرد. حسابی دلتنگ خونه و بالا پشت بوم مخصوص خودش بود. بیشتر از یک ماه بود که اینجا اومده بود. اما هر روز احساس تنهایی بیشتری می کرد. هنوز از نتیجه مصاحبه دانشگاه خبری نبود. مهران نیامده بود و تنها کسانی که این جا می شناخت محدود می شد به سه نفر: کیان، کیانا و سوزان.

چندبار تصمیم گرفته بود برای مهران پیام بذاره که دلتنگشه... که دوست داره زودتر بیاد... اما بعد یاد تمام حرفایی که شنیده بود افتاده بود و بی خیال دلتنگی شده بود. هنوز بین دوراهه مونده بود. باید با گذشته ی مهران چه می کرد؟انقدر مهران رو دوست داشت که بی خیال همه ی این حرفا بشه؟ یعنی مهران بعد از ازدواجشون عوض شده بود؟ چرا باید عوض می شد وقتی خودش این ازدواج رو نمی خواست؟چرا عوض شه وقتی خودش با زبون خودش گفته بود رویه اش رو عوض نمی کنه؟

سرما در تمام تنش پیچید. دستاشو دور خودش پیچوند تا کمتر سردش بشه. در همین افکار بود که صدای بسته شدن در خونه اومد. اول فکر کرد سوزان اومده اما یادش افتاد امروز روزِ اومدن سوزان نیست. بعد از جا پرید.

حتما مهران بود.

چرا خبر نداده بود؟
چه اهمیتی داشت؟اینکه اومده بود کافی بود...

لبخند سارا پر رنگتر شد. انگار نه انگار تا چند دقیقه قبل از مهران دلگیر بود. با سرعتی که از خودش سراغ نداشت دوید توی حال. اما سر جاش خشکش زد.

مهرانی در کار نبود.

یه خانم قد بلند(با احتساب بوت های پاشنه بلندش) با لباس های بسیار تنگ و تن نما و آرایشی غلیظ رو به روی سارا وایساده بود.

خانم مذکور با دیدن سارا کمرش رو چرخشی داد و دست به کمر رو به روی سارا وایساد-
Who the hell are you?
(تو دیگه کی هستی؟)

سارا که رفتار بی ادبانه ی زن رو دید فهمید حتما یکی از زناییه که مهران باهاشون بوده. اما اولین سوالی که به ذهنش رسید این بود که چرا کلید خونه رو داره؟!

سارا سعی کرد اعتماد به نفسش رو از دست نده-
You came to my house. Who are you?
(شما اومدید توی خونه من. شما کی هستید؟)

خانم چرخی به چشماش داد و خنده ی مسخره ای کرد-
Your house?! This is my Mehran's house.
(خونه تو؟! اینجا خونه ی مهران منه).

با شنیدن این حرف کارد می زدی خون سارا در نمی یومد ساکت وایساد تا عصبانی نشه.

خانمه ادامه داد-
Oooh you are one of his toy. aren't you?He told me about his toys and l've accepted his mistakes. But it's too much for you to think this house is yours. One day you will say Mehran is yours too. won't you?
(اووو نکنه توهم یکی از سرگرمیای مهرانی؟ به من گفته بود با دخترای دیگه هم هست منم اشتباهاشو قبول کردم اما این دیگه غیر قابل قبوله که تو برگردی به من بگی اینجا مال توه. نکنه بعدا هم می خوای ادعا کنی مهرانم مال توه؟)

چند قدم تا توDonde viven las historias. Descúbrelo ahora