قسمت هفتم: دوری

193 36 221
                                    

سوار ماشینش شد. گوشیش رو برداشت و با آخرین تماس خودش تماس مجدد گرفت. آینه ی وسط ماشینش رو به سمت خودش برگردوند تا ریمل هایی که زیر چشمش ریخته بود رو با دستمالی تمیز کنه. گرچه این ریملهای آب خورده قیافه ی او را مغموم تر و غمگینتر نشون می داد چیزی که واقعا براش مهم بود.

+الو... آره هنور قبرستونیم... آره بابا انقدر طول کشید این داستان که نگو.... الانم یه بارون داره می یاد عین سیل... حسابی خیس آب شدم... اما خوبیش این بود که دیگه نیاز نبود الکی گریه کنم... کارا رو انجام دادی؟... چقدر؟.... ما به بیشتر از اینا نیاز داریم... اگه همینطور پیش بره همه چیز مال ما می شه.... باید دید فقط کیا سر راهمون قرار می گیرن....

کمی بیشتر با گوشی حرف زد بعد خاموشش کرد و انداختش صندلی کناری.

_________________

۲ماه بعد
داستان از دید سارا

-ازت متنفرم....

صداش هنوز توی گوشم می پیچید. چقدر ناراحت بود... چقدر عصبانی بود... فکرام همشون درست بود اون هیچ علاقه ای به من نداشت... من احمق بودم که دوسش داشتم.

از پنجره به بیرون خیره شدم. سال تحصیلی دانشگاه شروع شده بود و من حداقل سه هفته غیبت داشتم. دیگه نمی تونستم تا آخر ترم غیبت کنم. رشته مدیریت صنعتی رو به پیشنهاد مهران انتخاب کرده بودم. اولین انتخابمم بعد از تهران شیراز بود که اگه یه روز مهران هوس کرد بعد از دانشگاه اونجا بمونه منم برم پیشش.

الان که فکر می کنم من خیلی قبلتر از حرفای نرگس به مهران علاقه داشتم اما ازش بی خبر بودم. نرگس تلنگری بهم زد تا بفهمم شاید این علاقه اسمی هم داره.

اسمی مثل عشق.

سرم رو به شدت تکون دادم تا همه ی فکرای مسخره رو دور کنم. باز صداش پیچید.

-ازت متنفرم.

۲ ماه از مرگ نرگس می گذشت مراسم چهلم رو نتونستم برم. حالا یا بخاطر درسام بود یا دوست نداشتم با مهران چشم تو چشم شم. بعد از قبرستون مامان حسابی باهم بحث و دعوا کرد. خیلی محترمانه گفت می خوای زن یه مرد زن مرده بشی؟! می خوای پشتت حرف باشه؟! گفت از مهران دوری کنم تا حرف و حدیثی پشتم نباشه.

حالا هم فکرمی کرد من حرف گوش کن شدم که از مهران دوری می کنم اما اشتباه می کرد. من بخاطر حرف مهران نمی خواستم ببینمش.

-ازت متنفرم....

سر خودم داد زدم- اَه...دست از سرم بردار...

به طرف تختم رفتم. یه تخت دو طبقه که من طبقه بالا می خوابیدم فرشته دوست صمیمیم طبقه پایین. اوایل با بالا بودن مشکل داشتم دوبار هم از تخت افتادم اما بالاخره درست شد. مامان اینا اصرار داشتن خونه برام اجاره کنن اما من فضای خوابگاه رو دوست داشتم. نشد که با مهران توی یه شهر باشم اما حداقل با دوستامم.

چند قدم تا توDonde viven las historias. Descúbrelo ahora