قسمت سی و دوم: کیان و کیانا

171 29 44
                                    

داستان از دید سارا

صدای خنده هامون توی کافه پیچیده بود. فکر نمی کردم انقدر زود با یکی صمیمی شم اونم کی؟ کیانا!

روز یکشنبه یعنی آخر هفته بود که هردومون بیکار بودیم و قرار گذاشتیم همو ببینیم. بدور از حضور آقایون. اگرچه الان که فکرشو می کنم نبود مردها پیشنهاد من بود. از شبی که مهران وسط پارکینگ ولم کرد و رفت تا دیشب که فقط با گفتن اینکه کاری داره می ره و زود هم نمی یاد هیچ حرفی نزدیم. اصلا توضیحی نداد و این بیشتر آزردم کرد. وقتی دیشب عطر و اودکلن زده با کت اسپرتی بسیار جذاب داشت از خونه می رفت توی دلم گفتم این یکی از اون آخر هفته هاییه که توی دفترش درباره ش نوشته بود. تا حدود ساعتای ۳ که بیاد خونه توی رخت خوابم وول خوردم و وول خوردم تا صدای درو شنیدم. اما غرورم اجازه نداد اعتراض کنم. غرور لعنتیم اجازه نداد ازش بپرسم کدوم گوری بوده تا این موقع شب؟ با کدوم خری وقت می گذرونده؟ و الان چه اسمی رو می خواد به دفتر کذاییش اضافه کنه؟!

ذهنمو بر گردوندم توی کافه پیش کیانا. دیشب که مهران رفت منم اولین شماره ای که دیدم رو زنگ زدم. به کیانا! تا باهاش قرار بذارم تا روز یکشنبه ام کامل به فنا نرفته باشه.

حالا هم باهم بودیم و ناهار می خوردیم. وقتی از خونه بیرون می یومدم مهران خواب بود. منم مثل خودش یه یادداشت کوتاه نوشتم:

می رم با دوستم بیرون.
برای ناهار منتظرم نباش.

آره دقیقا مثل خودش. منتظرم نباش!

توجهم رو به کیانا جلب می کردم که داشت درباره یکی از زایمان های این هفته اش حرف می زد- زنه خیلی سنش بیشتر از مرده بود با این حال یَک نازی داشت که نگو... بارها برای معاینه اش رفتیم آخه ۲۰ ساعت طول کشید تا زایمان کنه یه بار شوهرِ پاشو می مالید یه بار گردنشو یه بار غذا بهش می داد یه بار رفته بود نوشیدنی بگیره... کلا نوکر خوبی بود براش...

با اینکه زیاد جالب نبود پرسیدم- حالا چی زایید؟

کیانا قلوپی از آبمیوه اش رو خورد- یه دختر و یه پسر.

متعجب گفتم- دوقلو داشت؟۲۰ ساعت؟

کیانا خنده اش گرفت- ۲۰ ساعت که خوبه زیاد بالا نیست... اما برای دوقلو ها خطرناکه... زنه اصرار داشت طبیعی بزاد وگرنه بهتر بود سزارین می شد.

نمی دونم چرا اما هیچ چیز خنده داری توی ۲۰ ساعت درد کشیدن نبود که کیانا بهش می خندید. با این حال یه لبخند سَرسَری زدم و آبمیوه ام رو خوردم. خواستم موضوع رو عوض کنم- راستی تا به حال نشده بود ازت بپرسم تو و کیان چطور باهم آشنا شدید؟اصلا چی شد عاشق هم شدید؟

کیانا کمی جا به جا شد- برای اولین بار توی بیمارستان دیدمش.

متعجب گفتم- بیمارستان؟ملاقات اومده بود؟

چند قدم تا توTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon