داستان از دید سوم شخص
نور به چشماش می زد. پتوی نازکی که روش بود رو تا بالای سرش بالا کشید. دوست نداشت بیدار شه. دوست داشت همینطوری توی رخت خواب بمونه. اتفاقات دیشب براش خیلی شیرین و هیجان انگیز بود. اما در عین حال عذاب آور.
دیشب بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش، سوییشرت هودی اش رو تنش کرده بود و کلاهشو سرش گذاشته بود. بدون توجه به تیارا و بنفشه که روی تختاشون نشسته بودن و با هم حرف می زدن هدفنش رو برداشته بود که مثلا داره می ره آهنگ گوش کنه و بعد از اتاق بیرون اومده بود.
پشت در اتاقشون هنوز دو دل بود که بره روی پشت بوم یا نره. صدای پای سارا که داشت از پایین می یومد بالا باعث شده بود سریع بره روی پله های به سمت پشت بوم و تند تند بالا بره.
درو که باز کرده بود صدای تیام سورپرایزش کرده بود.
تیام دستاشو باز کرده بود و زیر سقفی از نورهای درخشان وایساده بود- سورپرایز!
کیمیا سعی کرده بود لبخند گشادی نزنه اما چشماش درخشیده بود.
تیام با خنده گفت- من بلد نیستم مثل آدم معذرت خواهی کنم. گفتم یه کار خوب انجام بدم شاید بتونی منو ببخشی... امروز نمی خواستم واقعا ناراحتت کنم نه صبح دم استخر نه توی پاساژ...
کیمیا کمی جلوتر رفته بود و با لبخندی گفته بود- معذرت خواهیت پذیرفته شد. پس آلاچیق پایین هم کار تو بوده؟
تیام دستی به پشت موهاش کشید- آره اول می خواستم بگم بیای اونجا... اما کیان و کیانا اومدن و روشنش کردن و کلا لو رفت... گفتم اینجا بهتره کسی تا به حال نیومده اینجا جز ما.
کیمیا روی صندلی که سری قبلی با تیام روش نشسته بودن نشست. اما این بار به طرف اقیانوس نبود به طرف چراغهای زیبا و روشنی که تیام درست کرده بود نشست.
تیام با زیرکی تمام دوتا پاکت آب میوه رو که قایم کرده بود برداشت و جلوی کیمیا گرفت- آب میوه میل دارین؟
کیمیا از طرز حرف زدن تیام خنده اش گرفت- بله ممنونم.
تیام باز مودبانه گفت- دوتا طعم داریم پرتقالی یا آلبالویی.کدومو دوست دارید؟
کیمیا هم سعی کرد ادای تیام رو دربیاره- آلبالویی لطفا.
+بفرمایید بانوی من.
تیام خم شده بود شبیه فیلم های سلطنتی. کیمیا هم پا رو پا انداخت و با سر انگشتاش پاکت آبمیوه رو گرفت. بعد خنده ای کرد که باعث شد تیام هم بخنده. تیام بلند شد و آبمیوه خودشو باز کرد. نشست کنار کیمیا اما نه خیلی نزدیک.
هردو شروع کردن به خوردن آبمیوه. جالب این بود که هیچ کدوم آبمیوه به این خوشمزگی نخورده بودن.
YOU ARE READING
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...