قسمت بیست و هشتم: قسم

221 32 57
                                    

داستان از دید سوم شخص

چشمانش باز باز بود اما انگار خواب می دید. دستانش را دور بدنش سفت حلقه کرده بود و داشت به رودخانه ای که زیر پل جریان داشت نگاه می کرد. اما واقعا رود را نمی دید.

صدای نفس نفس زدن و گرمای نفسهای اون روی بدنش، حرکت بدنهای لختشان روی هم، صدای ناله هایی از سر لذت، چشمهای خمارشده ی اون که گه گاهی به چشمهاش خیره می شد، موهای بهم ریخته، گرمایی که تمام اتاق رو پر می کرد، و هیجانی طولانی در شبهای شرجی بهاری.

لرزه ای به تن سارا افتاد. دستش را به لبهایش می کشید و چندشبی رو که با مهران گذرونده بود به یاد می یاورد. از یادآوری اون شبها هم لذت می برد چه برسه به خود شبها. توی افکار خودش بود که ضربه ی دستی بر شانه اش اونو به خودش آورد- هیچ معلوم هست کجایی؟

کیان با صورتی متعجب سارا رو نگا می کرد که همچنان یک دست رو به دور بدنش داشت و دست دیگه روی لبش بود.

آهسته گفت- همینجام.

کیان مشکوک پرسید- می دونی چندبار صدات کردم؟انگار توی این دنیا نبودی؟ همه چیز اوکیه؟ مهران که اذیتت نمی کنه؟

سارا در دلش خندید- نه بابا... چرا اذیتم کنه؟

سارا شروع کرد به راه رفتن کنار کیان. با اینکه کیان هم قد و قواره مهران بود اما سارا حس می کرد خیلی ازش بزرگتر و درشت تره. نسبت به مهران این حس رو نداشت اما کنار کیان حس می کرد زیر سایه ی کیان گم خواهد شد.

کیان برگه هایی که دستش بود رو دوباره نگا کرد و چندتا رو جدا کرد داد دست سارا- بیا ایناهم برنامه ی کلاسات... چون یه سری از درسارو باید تطبیق بدی گفتن باید از اول بخونی... به خاطر همین تابستون کلاس داری بعدا کلاسا و درسای دکترات شروع می شه... الانم می تونیم با تور دانشگاه توی دانشگاه رو ببینیم و با همه جاهاش آشنا شی.

سارا به برگه ها نگا کرد- چطور همه ی این کارا رو توی ۲ ساعت انجام دادی؟ اسم نویسیو هماهنگی این کارا...؟

کیان دستی به موهای طلاییش کشید- ما اینیم دیگه. گفتم بهشون وکیلتم همه ی کارا روی روال افتاد.

چشم سارا چهارتا شد- وکیلمی؟

کیان خندید- چرا اینطوری می گی؟باورت شد؟

سارا مشتی آروم کوبید به بازوی کیان- مسخره... جدی پرسیدم.

کیان خندشو جمع کرد از راحتی که بینشون ایجاد شده بود خوشش می یومد- اوی... یواش دردم گرفت... تو با همه ی دوستای مهران انقدر زود صمیمی می شی...

سارا می دونست کیان شوخی می کنی پس اونم گفت- نه همه... دونفر یکی تو یکی وکیل قبلیم...

کیان وایساد و به سارا خیره شد- تو وکیل داری؟یعنی داشتی؟

چند قدم تا توWhere stories live. Discover now