داستان از دید سوم شخص
چشمانش باز باز بود اما انگار خواب می دید. دستانش را دور بدنش سفت حلقه کرده بود و داشت به رودخانه ای که زیر پل جریان داشت نگاه می کرد. اما واقعا رود را نمی دید.
صدای نفس نفس زدن و گرمای نفسهای اون روی بدنش، حرکت بدنهای لختشان روی هم، صدای ناله هایی از سر لذت، چشمهای خمارشده ی اون که گه گاهی به چشمهاش خیره می شد، موهای بهم ریخته، گرمایی که تمام اتاق رو پر می کرد، و هیجانی طولانی در شبهای شرجی بهاری.
لرزه ای به تن سارا افتاد. دستش را به لبهایش می کشید و چندشبی رو که با مهران گذرونده بود به یاد می یاورد. از یادآوری اون شبها هم لذت می برد چه برسه به خود شبها. توی افکار خودش بود که ضربه ی دستی بر شانه اش اونو به خودش آورد- هیچ معلوم هست کجایی؟
کیان با صورتی متعجب سارا رو نگا می کرد که همچنان یک دست رو به دور بدنش داشت و دست دیگه روی لبش بود.
آهسته گفت- همینجام.
کیان مشکوک پرسید- می دونی چندبار صدات کردم؟انگار توی این دنیا نبودی؟ همه چیز اوکیه؟ مهران که اذیتت نمی کنه؟
سارا در دلش خندید- نه بابا... چرا اذیتم کنه؟
سارا شروع کرد به راه رفتن کنار کیان. با اینکه کیان هم قد و قواره مهران بود اما سارا حس می کرد خیلی ازش بزرگتر و درشت تره. نسبت به مهران این حس رو نداشت اما کنار کیان حس می کرد زیر سایه ی کیان گم خواهد شد.
کیان برگه هایی که دستش بود رو دوباره نگا کرد و چندتا رو جدا کرد داد دست سارا- بیا ایناهم برنامه ی کلاسات... چون یه سری از درسارو باید تطبیق بدی گفتن باید از اول بخونی... به خاطر همین تابستون کلاس داری بعدا کلاسا و درسای دکترات شروع می شه... الانم می تونیم با تور دانشگاه توی دانشگاه رو ببینیم و با همه جاهاش آشنا شی.
سارا به برگه ها نگا کرد- چطور همه ی این کارا رو توی ۲ ساعت انجام دادی؟ اسم نویسیو هماهنگی این کارا...؟
کیان دستی به موهای طلاییش کشید- ما اینیم دیگه. گفتم بهشون وکیلتم همه ی کارا روی روال افتاد.
چشم سارا چهارتا شد- وکیلمی؟
کیان خندید- چرا اینطوری می گی؟باورت شد؟
سارا مشتی آروم کوبید به بازوی کیان- مسخره... جدی پرسیدم.
کیان خندشو جمع کرد از راحتی که بینشون ایجاد شده بود خوشش می یومد- اوی... یواش دردم گرفت... تو با همه ی دوستای مهران انقدر زود صمیمی می شی...
سارا می دونست کیان شوخی می کنی پس اونم گفت- نه همه... دونفر یکی تو یکی وکیل قبلیم...
کیان وایساد و به سارا خیره شد- تو وکیل داری؟یعنی داشتی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/232904009-288-k598842.jpg)
YOU ARE READING
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...