داستان از دید سارا
نفهمیدم کی خوابم برد اما همین که روی تخت دراز کشیدم خوابیدم.
چشمامو مالیدم.
صبح شده؟
صدای شکمم بهم یادآوری کرد دیشب شام نخورده خوابیدم.بعد از رفتن کیان فقط تونسته بودم چندتا پیام بفرستم و یه دوش آب گرم بگیرم.
چه حمامی بود. با وانی بزرگ رو به دریا. پنجره قدی حمام از هیچ جا دید نداشت ولی ویو عالی از دریا داشت.بعد از حمام توی تخت اتاق جدیدم ولو شده بودم. دلم نمی یومد بدون مهران به اتاقش برم. البته اتاقمون.
با هزار زحمت از تخت بیرون اومدم و سلانه سلانه رفتم سر یخچال. کیان راست می گفت توی یخچال همه چیز بود.
یه میز صبحانه شاهانه چیدم و حسابی بودن توی اینجارو جشن گرفتم. در حال و هوای پارتی خودم بودم که برای گوشیم پیام اومد.
یه ساعت دیگه جلوی در باش
کیانپیام کیان، تازه یادم انداخت قراره برم دانشگاه. خیلی سریع آشپزخونه رو مرتب کردم و خیلی سریعتر حاضر شدم.
بلوز و شلوار ساده ای پوشیدم و یه کت پاییزی ساده روش تنم کردم. با اینکه اینجا زمستون بود اما هوا اونقدرا سرد نبود. شاید بگم بیشتر شبیه بهار بود هوا تا زمستون.
روسری نازک حریر روی سرم گذاشتم. با اینکه اونقدر پایبند حجاب نبودم اما برام سخت بود جلوی کیان انقدر سریع بی حجاب شم!!
شاید اگه ناشناس تر بود...
توی این افکار بودم که زنگ خونه زده شد.
کیفم که پر مدارک بود رو برداشتم و راهی شدم.کیان کنار ماشینش وایساده بود.
امروز یه پلیور نازک نارنجی آجری پوشیده بود. چه رنگی بود ولی چقدر بهش میومد.توی راه حسابی حرف زدیم و به همه ی خاطره های مسخره ای که کیان از دوره ی دانشجویی مهران داشت خندیدیم.
کارهای دانشگاه خیلی سریعتر از چیزی که توقع داشتم انجام شد. البته حضور کیان که بیشتر کارهارو ردیف می کرد قابل ستایش بود.
بالاخره برای آخر همین هفته بهم وقت مصاحبه دادن. یه جورایی دقیقه آخری منو قبول کردن. غیر من ۵ نفر دیگه برای گرفتن این بورسیه انتخاب شده بودن و از همه مصاحبه انجام شده بود بجز من. باید می جنگیدم تا این بورسیه رو از دست ندم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...