ماشینش رو پارک کرد. برای صدمین بار خودش رو توی آینه ی ماشین نگا کرد. حسابی به خودش رسیده بود. عمه مهران واقعا آدم عجیب و البته سخت گیری بود. حتی اون موقع ها هم که سارا فقط دوست مهران بود عمه مهران با نگاهاش اذیتش می کرد. انگار وصله ی ناجوره. حالا با سارا چیکار داشت این فکر از ظهر تا حالا عصبیش کرده بود.
نکنه از قرارشون با مهران باخبر شده بود؟
چرا گفته بود به مهران نگو؟اگرچه با اتفاقی که صبح افتاده بود عمرا به مهران زنگ نمی زد. مهران هم زنگ نزده بود. باید اون زنگ می زد و معذرت می خواست. یعنی الان کجاست؟؟؟
بالاخره از ماشین پیاده شد. دسته گلی که خریده بود رو برداشت. تیپ تیره زده بود. مانتویی مشکی و بلند با شالی توسی. با این همه حسابی زیبا شده بود مخصوصا با آرایش ملایمی که کرده بود و موهایی که با فرق کج مهارشون کرده بود.
در که باز شد سعی کرد با آرامش راه بره که صدای کفش های پاشنه بلندش میزون و قشنگ به گوش برسه.
توی آسانسور چندتا نفس عمیق کشید تا آرومتر شه.
عمه شیلا جلوی در آپارتمانش منتظرش بود و با لبخندی پهن بهش سلام کرد و بهش دست داد. حسابی بابت گلای زیبای سارا تشکر کرد.
برخورد عمه خیلی دلنشین بود برعکس چیزی که سارا فکر می کرد.
عمه دعوتش کرد و روی مبلی بسیار مجلل نشستن.
-خوبی سارا جان؟ببخش زحمتت دادم.
+این چه حرفیه خوشحالم کردید.
-یه سری حرفارو نمی شه جلوی آقایون زد...گفتم تنها باشیم بهتره.همون موقع خدمتکار خونه عمه نوشیدنی آورد. همون لحظه گوشی عمه هم زنگ خورد که با ببخشیدی از جا پاشد تا تلفن رو جواب بده. سارا فرصتی پیدا کرد خانه ی بسیار مجلل عمه شیلا را نگاهی بندازه.
شربتش را برداشت و در اتاق شروع به گردش کرد. حال اتاقی بزرگ بود که دور تا دورش پنجره داشت. پرده های بزرگ و سلطنتی.
حداقل سه دست مبل ۷ نفره در سالن بود. یک میز بزرگ غذا خوری در راهرویی که به آشپزخانه می رسید قرار داشت. انتهای راهرو تنگ تر می شد و به سمت اتاق خوابها می رفت. سارا این رو از رفتن عمه به اون سمت درک کرد.
چیدمان خانه همه به رنگ سورمه ای و سفید بودند. چوب ها سفید و روکش مبلها سورمه ای بود. دیوارها پر بود از تابلوهای گران قیمت و مجلل. کلا خونه شبیه موزه بود تا خونه.
همه چیز شبیه خود عمه بود پرطمطراق.
عمه شیلا از اتاق اومد و سارا رو در حال دور زدن در خانه دید- خونم چطوره؟
سارا که جا خورده بود خنده ای عصبی کرد- جالب و جذاب... تابلوهاتو خیلی قشنگن.
عمه با آب و تاب شروع کرد - همه ی رو توی حراجی های بزرگ دنیا خریدم عزیزم. البته بعضی حراجی ها هم دوستامو بجای خودم فرستادم. با این همه ارزشش رو داشته اون همه پول، میلیاردهایی که هزینه ی این تابلوها کردم.
YOU ARE READING
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...