پاهاشو لخ لخ کنان روی زمین می کشید. هوای اینجا خفه بود. احساس حالت تهوع داشت. دستی به سرش کشید هنوز باند و چسب به سرش بود هنوز سرش تیر می کشید اما نمی تونست مانع رفتنش بشه. هیچ پنجره ای نبود هیچ هوای تازه ای نبود. هوا پر بود از بوی کافور و سرمایی عجیب. بایدم سرد می بود. دنیای مرده ها بایدم سرد باشه. به ردیف کشوهای خاکستری رنگ نگاهی انداخت.
چندنفر اینجا خوابیده بودن؟
عزیز چند نفر دیگه بودن؟
چی شده بود؟دیگه جواب هیچ کدوم از این سوالا مهم نبود براش. قبلا اگر مرده ای می دید هزار سوال توی ذهنش نقش می بست مثل همین سوالا. اما الان فقط و فقط اون مهم بود.
نرگس!
خانم متصدی سردخونه شماره روی کشو رو خوند و بلند گفت- نرگس مهام. فقط چند دقیقه ها زیاد تر نشه. اگه فکر می کنی حالت داره بهم می خوره زودتر برو.
مهران با سر تایید کرد. مگه می شد نرگس رو ببینه و حالش بد شه.
خوب یادش می یومد اولین باری که نرگس رو دیده بود. توی محوطه ی دانشگاه بود. داشت با دوستاش راه می رفت و می خندید با اون روپوش سورمه ای رنگ و مقنعه ی مشکی. کلاستوری مشکی دستش بود و اصلا آرایش نداشت. اما چقدر عجیب بود که با هرقدمی که برمی داشت قند در دل مهران آب می کردن. مهران همینکه نرگس رو دیده بود رو به بهترین دوست دوران دانشجوییش کرده بود و گفته بود این دختر روزی زن من می شه...
زن کشو رو کشید بیرون کیسه زیپ دار سیاه رو باز کرد و سر نرگس نمایان شد. موهای مش شده اش حالا خیس و خونی بود. بهم چسبیده بود و نیمی از صورتش رو پوشونده بود. لبهاش کبود شده بود و توی صورتش رگه های بنفش وجود داشت انگار تمام رگ های صورتش ترکیده بود. با این حال به اون بدی نبود که مهران تصورش می کرد. نفس مهران بند اومد قلبش تندتر می زد. حس می کرد داره می میره.
یادش می یومد وقتی بعد از تعطیلات میان ترم برگشت بود دانشگاه و دوباره نرگس رو دیده بود هم قلبش به همون تندی زده بود. نرگس دو سال پایینتر از مهران بود اما توی دانشگاه و بوفه همیشه همو می دیدن. مهران بالاخره بعد از ۶ماه دست دست کردن یه روز سرد زمستونی توی محوطه دانشگاه به نرگس نزدیک شده بود و از علاقه اش بهش گفته بود و اینکه دوست داره اون برای همیشه همسرش بشه و کنارش زندگی کنه.
آخه که مهران چه خوش شانسی بود که نمی تونست از این زاویه سر شکاف خورده ی نرگس رو ببینه. سر نرگس از پشت شکافته شده بود و در جا مرده بود.
وقتی چند هفته بعد نرگس با صورتی قرمز شده جلوی مهران ظاهر شده بود معلوم بود که حسابی از این نوع برخوردها خجالت زده است. تنها حرفی که زده بود این بود که قبل خواستگاری خوبه بیشتر همو بشناسیم و برگه ای به مهران داده بود و رفته بود. توی برگه شماره تلفن نرگس بود با اسم و فامیلش. این برگه ی کوچیک بریده شده برای مهران مثل برگه ی برنده شدن در لاتاری بود...
YOU ARE READING
چند قدم تا تو
Romanceانقدر مغرور هستیم که عاشق نشیم و انقدر مغرور هستیم که اگه عاشق شدیم بهش نگیم اما این غرور بدجور آتیشمون می زنه آتشی که عشقمون رو می سوزونه و از بین می بره...