1

711 124 159
                                    



دست شایارو گرفته بودو اون رو دنبال خودش میکشوند.

شایا "راجر کجا داریم میریم؟ یواش تر...آخ دستم درد گرفت"

راجر فشار دستش رو دور مچ ظریف شایا کمتر کرد اما همچنان به راهش ادامه میداد

بعد از طی کردن چندتا اتاق و راه پله راجر جلوی در قهوه ای رنگی وایساد و تقه ای به در زد.

"چرا در میزنی؟ خب خودت بیا تو دیگه"
زین از داخل داد زد و ابروهای راجر بالا پرید"راست میگه ها..."

شایا دستشو محکم از دست راجر بیرون کشید و دنبالش به پاتوق زیر زمینی اون دوتا دوقلوی به قول خودش کله پوک‌ رفت.

زین به دیوار تکیه زده بودو جسم خشاب مانند
توی دستش رو بالا مینداخت

شایا با دیدن شخصی که روی صندلی روبرروی کیسه ای روی سرش کشیده بودن و نشسته بود هول کرد.

شایا "محض رضای فاک این کیه دیگه؟نه ولش کن نمیخوام بدونم،من برای امشب برنامه خوشگذرونی دارم نه خفت گیری"

زین تکیه شو از دیوار برداشت و دستشو تو موهای تازه کوتاه کردش کشید "خیلی ببخشید سی سی (سیستر)ولی باید بدونی ایشون کیه"

شایا چشماشو تو حدقه چرخوند و دست به سینه وایساد "بفرما"

راجر با لبخند ادامه داد "این اقایی که اینجا نشسته پایین یه حرفایی میزد که اصلا قشنگ نبود"

توجه شایا جلب شد و یه اخم‌کوچیک بین ابروهاش نقش بست "چی میگفت"

زین از پشت دستشو پشت سر صندلیه فرد ناشناس گذاشت و گفت "آ‌‌‌‌‌..چیزایی نبود که شان‌شان از شنیدنش خوشحال شه"

زین میدونست که "شان‌شان" خطاب کردن شایا حرص خواهرشو در میاره پس وقتی چشم غره شایا رو دید نتونست جلوی نیشخندش و بگیره.

راجر ادامه داد "اوه ..اون حرفا ما روهم خوشحال نکرد و این همه چیو‌ بدتر میکنه مگه نه شان‌شان؟!"

شایا مطمئن بود که بحث کردن سر اینکه اون دوتا اسمشو‌کامل صدا بزنن بی فایده است پس فقط پرسید "میگید چی گفت یا نه؟من‌واسه این بولشتا وقت ندارم"

زین کیسه‌ی رو سر مرد و برداشت و چهره رنگ‌پریده و ترسیده یکی از نگهبانای چاق دم در برای شایا نمایان شد "وات دفاک؟؟؟"

زین "ما پایین شنیدیم که اون چجوری دماغی که قراره تا دوساعت دیگ‌ه تو صورتش خرد شه رو بالا گرفته بود و میگف..."

The doomedWhere stories live. Discover now