پیاده به خرید رفتن بد ترین ایده بود.هری حس میکرد نمیتونه دماغش رو از سرما حس کنه از سر بالایی بالا اومد و به ارومی سوت میزد .
وقتی اونقدری نزدیک شد که بتونه جلوی خونه رو به خوبی ببینه ، دستاش شل شد و کیسه خرید پایین افتاد .
صدای افتادن بطری شیر اونقدر بلند بود که ترسش به حقیقت تبدیل شه .
لویی با اخم به طرفش برگشت و وقتی کیسه های خرید و روی زمین دید ابروهاشو بالا انداخت .لویی اونجا چه غلطی میکرد؟
سمتش چرخید و چند قدم جلو اومد، هری از خیره موندن دست برداشت و خم شد تا کیسه های خرید رو از روی زمین برداره .
نتونست کسی باشه که مکالمه رو شروع میکنه .
"سلام هری "
هری لرزش دستش رو نادیده گرفت و به هر زحمتی بود سعی کرد وسایلو سر جاش بذاره .اخر سر انقدر دست و پا چلفتی بازی در اورد که لویی بدون اینکه شلوارش کثیف بشه ، خم شد و پلاستیکو کامل جمع کرد .بعد هم تای کمرشو باز کرد و پلاستیک و سمت هری گرفت .
"تموم شد "
بلاخره از جا ببند شد و کیسه رو پس گرفت .
لویی دستاشو روی هم کشید "حالت خوبه ؟ گفتن ناخوش احوالی"
هری کمی متعجب شد.الان نباید فقط از خجالت نادیده اش می گرفت و داخل خونه بر می گشت؟
"خوبم"
لویی شونه بالا انداخت و بعد با همون لبخند (که برای هری وقتی اشنا بود که تازه باهم همکاری می کردن )عقب گرد کرد وداخل خونه شد .
هری با ناباوری جلوی در تنها موند .لویی اگه نمی خواست ازش دوری کنه ، چرا نمی اومد راجع به هر کوفتی که اتفاق افتاده یه توضیحی بده یا حداقل اهمیت بده ؟ هری حس می کرد قلبش به هم فشرده شده ، ریکشن لویی دردناک تر از چیزی بود که تصور می کرد .
چاره ای نبود .انگار واقعا باید تظاهر می کرد هیچ وقت با لویی توی رابطه نبوده.
____________
شایا"راجر در"راجر حتی به خودش زحمت نداد سرشو از توی بالش در بیاره"زین در میزنن "
زین از توی دستشویی داد زد"شایا درو باز کن"
"دستم بنده ..راجرررررررر"شایا بلند تر جیغ کشید و اخر سر این راجر بود که قید کاناپه و بازی توی گوشیشو زد و بی حوصله سمت در رفت .اگه استایلزا بودن واقعا می کشتشون .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...