97

190 51 226
                                    

بیمارستان خبری از اوضاع شایا به کسی نمی داد . حالا پرستار ها وقتی از بخش مراقب های ویژه بیرون می اومدن ، همشون مرد جوون سفید پوست، با لهجه بریتانیایی که تمام شب اونجا ایستاده بود رو میشناختن .

چند نفر دیگه ای هم همراهش بودن ، ولی به مرور زمان همه رو مجبور کرد به خونه برن و سر و وضع اشفته اشون رو مرتب کنن قبل اینکه کسی واقعا دهنش رو باز کنه و بپرسه چه خبر بوده که همه انقدر خونی ان! خوشبختانه اونجا مکزیک بود و بیشتر مواقع کسی اهمیت نمی داد .

حالا فقط خودش اونجا مونده بود ، تموم مدت سرپا و در حال قدم های عصبی برداشتن .

هیچ کس بهش نمی گفت اون تو، پشت در های لعنتی واقعا چه خبره !
پرستار شیفت شب وقتی ساعت ده صبح از اتاق بیرون اومد و با خستگی خمیازه کشید ، دچار قبض روح شد وقتی لویی مچ دستشو گرفت.

با ترس عقب برگشت و لویی بلافاصله با بالا گرفتن دست هاش به نشونه تسلیم ازش کمی دور شد.

"ببخشید ..ببخشید..نمی خواستم بهت اسیب بزنم "

اخم غلیظ دختر پر رنگ تر هم شد ، وقتی کسی با عجله دوید و پشت سر لویی ایستاد . چهره اون هم اشنا بود . تمام مدت با حوصله گوشه ای روی صندلی نشسته بود و به کفپوش زل زده بود.انقدر ساکت بود که کسی فکر نمی کرد همراه لویی باشه.

اگر چه لویی چشم های قرمزی داشت و موهاش شدیدا پخش و پلا بود ، حتی خونی که روی پیرهنش خشک شده بود رو هم میشد تشخیص داد که در اثر توی بغل گرفتن دختری بود که اینجا اورده بودن .

ولی پرستار هیچ ایده ای نداشت اون یکی به چه دلیل لعنتی ای پیرهنش پر از خونِ و جالب تر از اون زیر هر دوتا سوراخ بینیش رد خون دیده میشه.

"لویی اروم باش "هری دستش رو روی شونه لویی فشرد . نمی دونست با این ادم غیر قابل پیش بینی باید چه رفتاری داشته باشه.
لویی عقب برگشت و برای دیدن هری کمی سرشو بالا گرفت"من ارومم لعنتی هی بهم نگید اروم باش "

ابرو های پرستار بالاتر پرید و هری از خجالت سرخ شد.
لویی بلاخره با وجود گرفتگی صداش سعی کرد نرم صحبت کنه" ازت خواهش میکنم بگو حال خواهر من چطوره...لطفا خواهش میکنم "

پرستار واقعا دلش سوخت ، لویی کم بود به گریه بیفته"خواهرت همونه که دستشم سوراخ کردن؟"

به عنوان یه پرستار حرف زدن توی اون لحن براش عادی بود . ولی رنگ رو از چهره هردو پسر روبه روش پروند.
"
اره خودشه" هری پیشقدم شد.

لب های پرستار به هم فشرده شد"خوبه..فعلا خوابیده "

لویی بلاخره نفس راحتی کشید و با دست هاش صورتش رو پوشوند .

The doomedWhere stories live. Discover now