لویی با ترس عقب کشید و پشت به هری وایساد"صد بار بت گفتم وقتی یه در بسته است ، باید در بزنی "
زین با گیجی پشت سرشو خاروند و گفت "خب اخه چه ربطی داره ، اون در اتاق خوابه نه ابدار خونه ، تو ابدار خونه مثلا میتونه چه خبر باشه ؟"
هری چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت ولی لویی که حالا سمت در میرفت شونه بالا انداخت و جواب داد " ممکنه دوتا رفیق تو یه اتاق در حالی حرف زدن باشن ..برو برو بیرون ببینم چیکار داری میکنی ..."
دستاش پشت کمر زین نشست و اونو به سمت بیرون چرخوند ولی زین که هنوزم سعی میکرد تو اتاق سرک بکشه پرسید "خب مام رفیق شما ، چه فرقی میکنه؟"
"برو بیرون .."
لویی بلاخره در و پشت سرش بست و ترجیح داد راجب اشتباهی که تو اتاق در حال شکل گرفتن بود فکر نکنه ، اوقات تنهایی زیادی وجود داشت که بخواد فکرشو در گیر این موضوع کنه ،ولی مثل اینکه اون همین الانشم داشت به این موضوع فکر میکرد چون صدا زده شدن مداوم اسمش توسط زین اونو نتونست از خلسه ای که درش فرو رفته بود بیرون بکشه و اخر سر این بشکن های جلوی چشماش بودن که توجهشو جلب کرد .
"هلو؟ ایا رفیقت چیزی گفته که اینجوری تورو به فکر فرو برده ؟ "
لویی نگاه خشمگینی به زین انداخت و بلافاصله ترجیح داد عصبانیتشو سر افراد توی اتاق خالی کنه . اول سمت گوشه اتاق رفت و با حرص لگدشو به پسر لاغر مردنی که به کنج اتاق تکیه زده بود و هنوزم مواد میکشید زد "پاشو ببینم ، اینجا که مواد نمیکشن ..."
ولی نموند تا چرخیدن چشمای پسر و ببینه بلافاصله سمت دو تا دختری رفت که مطمئن بود درحال حاضر زبون یکیشون تو دهن اون یکی سیر میکنه ، پس از پشت مبل دستاشو رو پیشونی هاشون گذاشت و سراشونو از هم فاصله داد و غرید "اینکارا مال اتاق خوابه نه یه فضای کاری....هوی دختر ...."
لویی دستشو بالا برد و ایندفعه دختر ژاپنی ای رو مخاطب قرار داد که روی کول دوست پسرش بلند میخندید و تلفن ثابت شرکت و بالا نگه داشته بود تا دست راجر بهش نرسه و راجر هر دفعه بیشتر بالا میپرید تا بتونه اموال شرکت و از زیر دست اون روانیا نجات بده .
"بیا پایین ببینم ...دست نزن به اونا ...."
و درحالی که جلوی پسر قد بلند و پوکر وایساده بود برای دیدن صورتش سرشو بالا گرفت و اخماشو توهم فرو برد "بذارش پایین ..."ولی نیشخند پسر ، نشون میداد که ذره ای از حرف لویی حساب نبرده !
شایا" عقب وایسا ببینم !"
جین"واووو...یه بار دیگه این کلمه رو تلفظ کن ...اون خیلی خوب روی لبات میشینه "
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...