89

245 56 500
                                    

جونورا بیدارید ؟
سلام با پروف اومدم ، اینکه زیام هی برو برو میکنن نشون میده بوک منو خوندن و از برادری لری خبر دارن و حالا میخوان نشون بدن که برادری اون هام مثل لری فیکه و عاشق همن
هم من اینترنشنال شدم هم زیام ریله 😂😂😂
امشب دوستم بهم ادیت د دومد داد .انقدر ذوق کردم فکر کنم ۳۶۲۷۱۷۷۲۶۲۶ بار دیدمش !

________
زین دوباره پریود بود.چیزی بود که راجر فریاد زد و به لویی اطلاع داد ، قبل از اینکه از خونه بیرون بره .

بلاخره از اینکه مدام اینور و اونور زین بپره و ازش بخواد از تخت بیرون بیاد تا برن بیرون خسته شد .زین حوصله نداشت و میخواست فقط فکر کنه .راجر اینجور موقع ها انقدر حوصلش سر می رفت که از خونه می زد بیرون .

حالا اگه زین اشتباه نمی کرد با لویی خونه تنها بود .بهتر! در حال حاضر لویی بهترین گزینه برای تنها موندن باهاش توی خونه بود .چون تقریبا اوضاعی مثل خودش داشت .با این فرق که از تخت بیرون می اومد .

یه هفته از وقتی که ازمایش خون داد می گذشت و هنوز منتظر جواب بودن، اما مشخص بود که جواب چی قراره باشه .پس کسی عجله نکرد .

لویی برگشت خونه و تقریبا نصف روز توی وان نشسته بود و اهنگ گوش می داد .شایا مطمئن شد غذا می خوره و اوضاع افتضاح روحیش به جسمش هم اسیب نمیزنه .

شاید اینکه نامه مال جو نیست و قضیه دس استایلز کاملا خط خورد بهترین خبر ممکن بود ، ولی همه می دونستن هر کسی جای لویی بود دلش می خواست حداقل یک درصد به این باور برسه که بلاخره پسر کیه و هویت واقعیش چیه ! فرقی نداشت طرف دس استایلز بود یا هر‌کس دیگه ای ، لویی می دونست به هر حال باباش یه عوضی به تمام معناست.

لویی شکسته بود ، از لحظه ای که نامه زخمش رو باز و تازه کرد شکسته بود .راه های متفاوتی برای درمان زحمش امتحان کرد ، ولی فقط همه چیز بدتر خراب شد تا اینکه تصمیم گرفت به خودش این حق رو بده که فقط ناراحت باشه.

وقتی از حموم بیرون اومد کل شب شایا رو توبغلش گرفت و فقط گریه کرد .شایا هم بدون اینکه چیزی بگه فقط موهاش رو نوازش کرد و بهش گفت می تونه گریه کنه .

لویی فقط تکرار می کرد که متاسفه و نمی خواسته اونارو برنجونه و شایا می گفت فرصت برای جبران هست .لویی می گفت یه چیزی تو قلبش خالیه که هر کاری می کنه نمی تونه پرش کنه.می گفت هر وقت حس میکنه بلاخره خوشحاله باز هم یه چیزی کمه وحالا تقریبا مطمئنه هیچ چیز نمی تونه این حفره رو پر کنه .

زین و راجر تموم مدت پشت در بسته اتاق بودن و به حرف هاشون گوش می دادن . اگر چه بعد از یک هفته راجر هنوز هم تلاشی نمی کردبا لویی حرف بزنه اما وقتی فهمید زین متوجه شده که اشک هاش دارن از چشم هاش پایین میریزن از خونه بیرون رفت .

The doomedWhere stories live. Discover now