نایل مطمئن بود یه چیزی روی شونه هاش نشسته و داره به گلوش فشار میاره ، شاید اجنه واقعی بودن شاید هم واقعا داشت عقلشو از دست می داد .
هنوز توی مرحله انکار بود .یه شوخی مسخره است دیگه؟ بیشتر از بیست و چهار ساعته که شایا دزدیده شده ؟ مگه توی یه رمان جنایی یا فیلم اکشن زندگی میکنن؟ شایا دزدیده شده اونم توسط دشمن خونیش و معلوم نیست چه بلایی دارن سرش میارن . یه بار وقتی به یه گوشه از اتاق زل زده بود و داشت سعی می کرد نفس بکشه شنید که یکی گفت از کجا معلوم الان زنده باشه ؟
از کجا معلوم شایا زنده باشه؟ شایا ممکنه دیگه نفس نکشه؟
نایل واقعا عقلشو از دست داده بود .
لیام مضطرب بود و همش در حال راست و ریس کردن کارای زین .دنبالش راه افتاده بود چون زین توی غیر قابل پیش بینی ترین حالت ممکن قراره داشت .
به لویی زنگ میزد و قسمش می داد زودتر خودشو برسونه ، راجر رو از زندان در اورد و تقریبا به همراه لیام به هر کسی که میشناخت و نمیشناخت مراجعه کرد که بفهمه ون مشکی دقیقا متعلق به کیه ، کجا رفته و کجا بوده.
و حالا یه ادرس وجود داشت . یه ادرس که از مشت زین بیرون نمی اومد .
راجر از وقتی اومده بود خونه رنگش تقریبا زرد بود ، لیام تلاش کرد قانعش کنه تا یه چیزی بخوره، ولی خب راجر کل میز روی زمین خالی کرد و ارزو کرد اسمون به زمین می اومد ولی جای شایا اونو می بردن.
هری؟ هری هم یا داشت گریه می کرد یا بالا می اورد . از فشار ذهنی دیوونه شده بود و می گفت همش صدای شایا تو سرشه . اینکه شایا اخرین نفر از هری کمک خواسته بود و هری دنبالش دویده بود و بهش نرسیده بود داشت دیوونه اش می کرد .
هر وقت بهش فکر می کرد ، مقصدش دست شویی بود تا بتونه با اشک هایی که میریخت بالا بیاره، شاید که خالی بودن معده اش ذهنش رو هم خالی کنه .
مثل اینکه فقط نایل بود که یه گوشه نشسته بود و به یه مورچه زل میزد . نایل می تونست هری رو به خاطر حالت تهوع درک کنه ، خودشم کمابیش حسش می کرد . ولی نمی تونست ازش خلاص شه ، نایل نمی تونست از هیچ چیز خلاص شه.
انگار به یه دیوار نازک شیشه ای که پشتش سیاهی مطلق بود تکیه زده بود و هر لحظه ممکن بود داخلش سقوط کنه . استرس سقوط لحظه ای دست از سرش بر نمی داشت.
حالش بد بود . میخواست شایا بر گرده .
گاهی پوزخند میزد و وقتی لیام از جلوش رد می شد به شلوارش چنگ میزد"شوخیه دیگه؟"
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...