انگشت اشاره اش و بین لباش گرفت و نگاهی به بسته بندیه استیک های فریز شده اش انداخت ،
خب حداقل به اندازه ای بود که برای صبحانه همشونو سیر کنه !پس همه رو از روی میز کوچیک چهار نفرش تو بغلش گرفت ودوباره سمت تراس چرخید .روزی که با نایل و هری این اپارتمان و خریدن ترجیح دادن به جای یه خونه ی ویلایی خیلی بزرگ اپارتمانی بگیرن که هرکدوم توش واحد شخصیشونو داشته باشن .بخاطر همین به جز طبقه اول که یکم بزرگ تر بود سه طبقه بالا ساختاری کاملا شبیه به هم و مناسب برای زندگیه یک نفر بود . وقتی زندگیت عادی نباشه ، از همون اول تلاش میکنی که از غیر عادی بودنش فرار کنی .
هر چند لیام گاهی دلش میخواست از چاشنیه متفاوت بودن تو زندگیش استفاده کنه ، و کم نبود دفعاتی که با باباش همکاری کنه ! به هر حال اون متفاوت به دنیا اومده و اموزش دیده بود .با تمام تلاش های مامانش تونسته بودن یکم از این سایه تفاوت نحس فاصله بگیرن ، ولی سایه ها هیچ وقت ناپدید نمیشن .همینطور که در حال حاضر با زندگیه هری همراه بودن ، و زندگی هری یعنی زندگیه نایل و لیام .
با پاش در و باز کرد و از ترس اینکه تعادلش بهم بخوره همه ی استیک هارو روی میز پلاستیکی و نمیشه گفت بزرگ تراس انداخت. ولی وقتی متوجه خلوتیه دور و برش شد با تعجب سرشو بالا اورد و نگاهی به اطراف انداخت و وقتی همه رو دم میله های طلایی رنگ و نسباتا کوتاه تراس دید با تعجب ابروهاش بالا پرید
"هی هی هی ! الان از اونا میفتید پایین !"
میله ها اون قدی بلند نبودن که جلوی افتادن راجری و بگیرن که تقریبا روشون خودشو نصف کرده بود .زین با تعجب دستشو پشت گوشش گذاشته بود تا یه چیزیو بهتر بشنوه ، و نایل با لبخند عجیبش به پایین زل زده بود .
لیام با تعجب چند قدیمی نزدیک شد و وقتی به پایین نگاهی انداخت موج دوباره حال تهوع به معدش هجوم اورد ، برای امروز دیگه بس بود ، واکنشاتش کاملا غیر عادی بودن وقتی با بیچارگی داد زد :"ادلننن؟"
راجر که تا الان درگیر درک و شنیدن صدای نامفهوم ادلن از توی خیابون بود با شنیدن اسمش از زبون لیام ، بدنشو از حالت تا کرده در اورد و صاف با اخمای توهم کشیده گفت "تو ادلن و از کجا میشناسی ؟"
لیام که از ترسِ دیده شدن شایا در حالی که سمت ادلن میاد زبونش بند اومده بود چند باری پلک زد تا نایل نجاتش داد " سه ساعته محله رو گذاشتید رو سرتون انقد اسمشو اربده زدید ، دیگه لیام که این بغله "
زین"چی داری میگی زبون بسته ؟"
لیام با ترس نگاهشو به دختر مو قرمزی داد که امروز تو پیرهن ساحلی و بلندش میدرخشید در حالی که موهاشو پشت سر بافته بود ، لیام از دیروز که ادلن و دیده بود موج انرژی مثبت به سمتش منتقل شده بود و به نظرش دختر با مزه ای بود ......"بامزه و خنگ !"
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...