s2_16

190 42 321
                                    

هااییی! قرار بود این پارت ، پارت مهمی باشه ولی دیدم زیاد شد و اتفاق های غیر مهمش خودش دو پارتی میشه نرسید ، پس این پارت و بعدیش رو محض کص خنده و ذوق زده شدن برای کاپلا بخونید که پارت های بعد از اون دیگه خیلی زیاد مهمن .

____________

لویی مشغول دستمال کشیدن روی میز بود ، وقتی که در اتاق باز و بسته شد .

"عمو ، بابام میگه اگه قهوه اماده شده بیاد و برای خودشون یه فنجون ببره "

لویی دست هاش رو زیر اب گرفت " برو پیششون مت ، من الان میریزم و میارم "

مت سرش رو به تایید تکون داد و خواست برگرده و بیرون بره .

" امروز وقتی اومدی منو بوس نکردی، حواسم هست "لویی طوری که انگار خودش رو به قهر زده مشغول چیدن فنجون ها شد . مت با عجله عقب برگشت و دست هاش رو دور کمر لویی حلقه کرد و‌چشم های لویی درخشید . زانو زد و منتظر موند پسر کوچولوی فرانس بهش بوسه بده .

لویی موهای بلند شده مت رو از پیشونیش کنار زد " متیو بری(berryیعنی آلو ) ، میخوای برات شیر کاکائو داغ کنم ؟"

متیو کمی فکر کرد و بعد فهمید نمیتونه از لویی نخواد که انجامش نده ، حتی با اینکه الان دلش نمیخواست چیزی بنوشه " اره ، مرسی عمو ، برم؟"

"برو " لویی خلاصه گفت و دوباره وقتش صرف ریختن قهوه توی فنجون ها شد .

بعد از یک هفته هم خونه بودن با ادلن ،  وقتی شایا برای بار هفتم بهش زنگ زد و گفت میتونه برای دیدن ادلن بیاد یا نه؟ ادلن بلاخره رضایت داد تا شایا رو ببینه .

درسته که هنوز ناراحت بود، ولی خب بیش از حد عاشق شایا بود که نتونه نسبت به نبودنش بی توجه باشه ، همینجوریش هم مدت ها ازش دور بود. و خب پیغام های عذر خواهی شایا که تعدادشون سر به فلک می کشید واقعا دلش رو نرم کرده بود.

شایا امروز صبح اومد و لویی نمی دونست دقیقا بین اون و‌ادلن چی گذشت، بیشتر وقت توی اشپزخونه مشغول اشپزی بود و یا داشت روزنامه می خوند ، تا وقتی که فرانس و مت سر رسیدن .

تجربه ثابت کرده بود فرانس میتونه خیلی بیشتر از لویی برای ادلن احساس ارامش به همراه بیاره ، به علاوه ادلن همینجوریش هم عاشق مت بود .

فرانس قبول کرده بود با شرط اینکه مت تکالیفش رو خونه لویی انجام بده اونو اونجا بیاره، الان هم توی اتاق پیش ادلن و شایا نشسته بود تا حداقل هر یک ربع یه بار متقاعدش کنه قسمتی از کتاب مزخرف نقاشی رو‌رنگ بزنه!

The doomedWo Geschichten leben. Entdecke jetzt