هااییی! قرار بود این پارت ، پارت مهمی باشه ولی دیدم زیاد شد و اتفاق های غیر مهمش خودش دو پارتی میشه نرسید ، پس این پارت و بعدیش رو محض کص خنده و ذوق زده شدن برای کاپلا بخونید که پارت های بعد از اون دیگه خیلی زیاد مهمن .
____________
لویی مشغول دستمال کشیدن روی میز بود ، وقتی که در اتاق باز و بسته شد .
"عمو ، بابام میگه اگه قهوه اماده شده بیاد و برای خودشون یه فنجون ببره "
لویی دست هاش رو زیر اب گرفت " برو پیششون مت ، من الان میریزم و میارم "
مت سرش رو به تایید تکون داد و خواست برگرده و بیرون بره .
" امروز وقتی اومدی منو بوس نکردی، حواسم هست "لویی طوری که انگار خودش رو به قهر زده مشغول چیدن فنجون ها شد . مت با عجله عقب برگشت و دست هاش رو دور کمر لویی حلقه کرد وچشم های لویی درخشید . زانو زد و منتظر موند پسر کوچولوی فرانس بهش بوسه بده .
لویی موهای بلند شده مت رو از پیشونیش کنار زد " متیو بری(berryیعنی آلو ) ، میخوای برات شیر کاکائو داغ کنم ؟"
متیو کمی فکر کرد و بعد فهمید نمیتونه از لویی نخواد که انجامش نده ، حتی با اینکه الان دلش نمیخواست چیزی بنوشه " اره ، مرسی عمو ، برم؟"
"برو " لویی خلاصه گفت و دوباره وقتش صرف ریختن قهوه توی فنجون ها شد .
بعد از یک هفته هم خونه بودن با ادلن ، وقتی شایا برای بار هفتم بهش زنگ زد و گفت میتونه برای دیدن ادلن بیاد یا نه؟ ادلن بلاخره رضایت داد تا شایا رو ببینه .
درسته که هنوز ناراحت بود، ولی خب بیش از حد عاشق شایا بود که نتونه نسبت به نبودنش بی توجه باشه ، همینجوریش هم مدت ها ازش دور بود. و خب پیغام های عذر خواهی شایا که تعدادشون سر به فلک می کشید واقعا دلش رو نرم کرده بود.
شایا امروز صبح اومد و لویی نمی دونست دقیقا بین اون وادلن چی گذشت، بیشتر وقت توی اشپزخونه مشغول اشپزی بود و یا داشت روزنامه می خوند ، تا وقتی که فرانس و مت سر رسیدن .
تجربه ثابت کرده بود فرانس میتونه خیلی بیشتر از لویی برای ادلن احساس ارامش به همراه بیاره ، به علاوه ادلن همینجوریش هم عاشق مت بود .
فرانس قبول کرده بود با شرط اینکه مت تکالیفش رو خونه لویی انجام بده اونو اونجا بیاره، الان هم توی اتاق پیش ادلن و شایا نشسته بود تا حداقل هر یک ربع یه بار متقاعدش کنه قسمتی از کتاب مزخرف نقاشی رورنگ بزنه!
DU LIEST GERADE
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...