79

230 54 176
                                    

های ببخشید که اینجا زیاد چرت و پرت میگم و جدیدا مختونو خوردم ، ولی یه چیزی فکرمو مشغول کرده یه دفعه یکی از دوستام بهم گفت که برای د دومد چنل بزن و چمیدونم استتیک های مربوط بهشو اونجا بذار یا ناشناس بذار تا اگه مسئله ای هست بپرسن و این حرفا
مال خیلی وقته پیشه ولی خب من همش درگیر این بودم که ایا شما به همچین فضایی نیاز دارید یا نه؟ حالا همین پنج شیش نفری ک من باهاشون حرف میزنم تو کامنتا و میشناسمشون و اگه بقیه ام نظرشونو بگن خوب میشه که اگه نیاز به چیزی فراتر دارید یا دوست دارید من همچین کاری بکنم بهم بگید و با کمال میل من همچین شرایطیو براتون مهیا می کنم بوس بوس3>
_____________
پاکت های خرید واقعا توی دستش زیادی بود . چند تا مرد علاف شایای پنج فوتی بودن؟

اخرین نفری که به کیسه های خرید شایا الوده شد لیام بود .

"من واقعا یه قدم هم بیشتر راه نمیام !" زین کیسه هارو زمین گذاشت و با حیرت از این مسخره بازی که بیشتر از سه ساعته درگیرشن دستاشو به کمر زد .

راجر و هری از تصمیم زین حمایت کردن .

لویی چشم هاشو تو حدقه چرخوند" راه بیفت زین ،مگه نمیخوای بریم بیرون ؟ خب بیا بریم یه چیزی بخوریم و بعدش هم بریم هر جایی به جز یه مرکز خرید "

شایا که خیال نداشت عینک گوچی شو در بیاره ، تصمیم گرفت واقعا بیخیال خرید کردن بشه " باشه قبوله بریم"

راجر چشم هاشو ریز کرد" کلاه که سرمون نمیذارید؟"

و لویی فقط تونست قسم بخوره .

" طبقه پنجم اینجا رستورانه "نایل برای لحظه ای تماس تلفنی شو نادیده گرفت و موبایلش رو از گوشش فاصله داد تا بتونه حرف بزنه .

لیام اضافه نکرد که کنارش یه مرکز بزرگ فروش لباس زیره .و اینکار به ضررشون تموم شد .

"از در اشتباه اومدیم"نایل لب گزید و اینکه لویی توی پیشونیش کوبید رو نادیده گرفت .

ارزو کرد شایا تصمیم نگیره از اونجا هم خرید کنه چون این دیگه واقعا خجالت اور بود . یه دختر با شیش تا پسر دنبالش برای خرید اون لباس خواب های .. نه لویی  تنها کاری که تونست بکنه محکم گرفتن مچ شایا و کشیدنش دنبال خودش بود .

لویی"بریم از یه راه پله دیگه بیایم که به خود رستوران راه داره"

"چرا فقط از اینجا رد نشیم و برسیم به رستوران؟"

لویی"ایده خوبی نیست "

شایا"چرا خ..."

The doomedWhere stories live. Discover now