17

317 88 78
                                    

حالا با رفتن بقیه سکوتی تو اتاق هری و لویی برقرار شده بود که میشه گفت هیچ کدوم جرعت شکوندنش رو نداشتن !
اما همین سکوت باعث شد هری فرصت کنه کم کم تعجب و ترسی که از شلیک گلوله بهش وارد شده بود با خشم تعویض کنه...

البته نه خشم از لویی ،از خودش که حالا بودن وسط این ماجرا براش احمقانه بود.خیلی وقت بود هری وسط ماجراهای احمقانه گیر کرده بود البته چیزی که اونو خشمگین تر میکرد این بود که یا خودش شروع کنندش بود یا به خواست خودش ادامه اش میداد .

هری نمیتونست جلوی گره خوردن اخماش بهم و بگیره پس مستقیم به سمت سرویس بهداشتیه اتاق رفت تا دستاشو از خون اون مرحوم پاک کنه .

با اینحال این باعث قطع شدن نگاه ابی لویی به روی هری نشد!مشغله های این روزای لویی اونقد زیاد بود که دوباره کنترل خشممشو از دست داده بود.

کسی نمیتونست لویی و مقصر بدونه چون مدام در حال برسی کارهای شرکت بود !مواد اولیه ساخت الماس های جایگزین خیلی سریع بدستش رسیده بود و حالا علاوه بر اون نظارت روی کار قسمتی از کارمندای شرکت که روحشونم از کار اصلیه اونا خبر نداشت هم به کاراش اضافه شده بود!

و این وسط هری کاری جز لجبازی و غر زدن نمیکرد.هری خودش نمیدونست ولی لویی واقعا بخاطر شک داشتن تو توانایی های هری اونو بیرون از ماحرای جعل الماس نگه نمیداشت !

لویی فقط میدونست که استایلز ها به دور از این کارای خطرناک بار اومدن و یه جایی ته قلبش میخواست هری پاک بمونه و اینکه مدام از هری میخواست کارای شرکت ظاهری رو اداره کنه هریو فقط و فقط عصبانی میکرد چون وقتی از لویی میپرسید که دلیل کارات چیه جوابش چیزی جز این نبود :

"-هری تو هنوز بچه ای و بلد نیستی این کارو انجام بدی !"

هری تو اینه به صورت رنگ پریده اش نگاهی انداخت و بی حوصله نگاهشو از چهره ی تکراری خودش برداشت .برای اطمینان از اینکه ردی از خون روی دستاش نیست به دستاش نگاه کرد و یادش افتاد که لباسش هنوز جاییه که لیام بعد از در اوردن از تنش پرتش کرده بود ! با یاد اوری اتفاقات چند دقیقه پیش با بیچارگی نالید چون همینطور به یاد اورده بود نمیتونه با اون لباس خونی از شرکت بیرون بره!

با قدمای بلند سمت اتاق برگشت تا کت شلوار اضافیش که برای ملاقاتای یهویی توی کمدشون بود و بپوشه و هر چی سریع تر از اون جو خلاص شه،

پس همه این افکار باعث شد که متوجه نشه وقتی از در سرویس بیرون اومد و به جو اتاق برگشت لویی با شرم نگاهشو به زمین دوخت .هری با حرکاتی لبریز از خشم و عجله در کمد و باز کرد و وقتی فقط کت شلوار اتو کشیده لویی رو تو کمد دید یادش افتاد که دیروز بعد از جلسه طولانیش با یه شرکت دیگ به اینجا بر نگشته بود و فقط خودشو به خونه رسونده بود تا بخوابه و حالا اون بدون لباس اضافی اونجا بود .

The doomedWhere stories live. Discover now