"عه فرانسیسکو لاچوسکی رفت ؟"
صدای راجر یقه هری و گرفت و اونو از دنیای فکر و خیال بیرون کشید . اخماش توهم رفت و با چشم غره سمت راجر برگشت .
"اره رفت !"
هری سمت میز برگشت و به صندلی که سر راهش بود لگد زد .ولی بلافاصله وقتی صندلی کج شد و سمت زمین معلق شد از کارش پشیمون شد و با دستپاچگی اونو تو هوا گرفت .
"همه چی مرتبه هری ؟"
"ا.آ..آره ..پام خورد به صندلی"هری سمت جایی که میدونست لویی وایساده داد زد و بازم به صندلی چشم غره رفت . توجهی به هشدار های لویی به بقیه برای زودتر اماده شدن نکرد و بلافاصله ظرف نوتلای باقی مونده شایا رو که بی استفاده مونده بود ، برداشت و با حرص اونو کج کرد تا همش توی دهنش بریزه .
همه کار های هری برای راجر مبهم بود چون اون الان گردنشو به عقب خم کرده بود و با دهن بازش منتظر بود نوتلا به کندی تو دهنش بریزه . راجر چند بار با گیجی پلک زد و منتظر موند تا شاید هری به حالت عادیش برگرده ولی قبل از اون یه چیزی محکم به کمرش خورد .
از جا پرید و قبل از اینکه تیشرت قرمز رنگش رو زمین بیفته اونو تو هوا گرفت . شایا که حالا جای حوله اش یه شلوارک کوتاه جین و تیشرت بنفش تنش بود نامحسوس خودشو به راجر که مشغول پوشیدن لباسش بود رسوند .
"اونجا رفتیم مطمئن شو بیل و یه گوشه گیر بیاریم "شایا زمزمه کرد و مشغول مرتب کردن موهای راجر با انگشتاش شد .
"اره ، دوباره احتمال داره مخ لویی و بزنه و من واقعا حوصلشو ندارم "
راجر سرشو از یقه تیشرتش رد کرد و در حالی که پچ پچ میکرد نگاهشو رو لویی نگه داشت که تب سنج و تو دهن زین نگه داشته بود .
"حواست باشه لویی نفهمه ...امروز نشونش میدم هر غلطی نمیتونه بکنه "
شایا رو به در چرخید و جا کفشیه لویی و باز کرد تا کانورسای سفیدشو پیدا کنه .
زین"ای بابا لویی به خدا زنده میمونم "
لویی سری به تایید تکون داد و بلاخره کوتاه اومد . زین به نشونه عذر خواهی و یکمم تشکر لویی و بغل کرد و بلافاصله سمت در قدم تند کرد . وقتی از جلوی راجر میگذشت بهش لبخند زد ولی راجر فقط روشو برگردوند و دستشو به نشونه خدافظی برای لویی بلند کرد .
"لو ، هری خدافط تو خونه میبنمون"
لویی پشت سر بچه ها تا دم در رفت و در و براشون باز نگه داشت ، اول شایا از در رد شد ، بعد زین با تیشرت زرد رنگش و بعد از اون هم راجر . حالا سه تاشون با اون جینا باعث میشدن لویی فک کنه داره یه بسته پاستیل میوه ای و نگاه میکنه .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...