هری بوسه یک طرفشو تا وقتی ادامه که صدای زنگ گوشیش با صدای بلندی جو و در بر گرفت . هر چند هری حتی به یاد نداشت این زنگ تلفن خودشه ! اون لحظه تنها چیزی که میدونست این بود که نه خودش و نه لویی تمایلی به قطع کردن اتصال نگاه هاشون بهم ندارن .
"هری حالمون بهم خورد ! "جین با انزجار نوشیدنیه توی دهنشو مزه مزه کرد.
"هی دود ! تمومش کن "زین به نرمی جین بر خورد نکرد . بلکه یقه هری و از پشت کشید باعث شد پسر بیچاره تقریبا تو بغلش بیفته .
"ها؟ چی؟ " هری چند بار محکم پلک زد و وقتی تونست جهان اطرافشو بدون نوسان ببینه ، راجر اونجا مثل جلادی که منتظر صدور فرمان قتله وایساده بود . هر چند کاری که در حق هری کرد کمتر از سر بریدنش نبود .
راجر قالب های کوچک و بزرگ یخ رو توی پیرهن هری انداخت و اون یدونه ای که توی مشتش نگه داشته بود رو به صورتش مالید تا شاید محض رضای خدا کمی به خودش بیاد .
زین دستاشو از دور بازو های هری باز نکرد فقط کمی سرشو جلو برد تا بفهمه هری تو چه حالیه و وقتی اون نگاه گیجش از بین رفته بود سری به تاکید تکون داد . طوری که انگار از خودش قدر دانی کرده باشه.
بقیه میز کاملا در سکوت فرو رفته بود ، برای لحظه ای راجر فهمید که انگار حتی موسیقی کر کننده کلاب هم به صدا در نیومده .کسی جرئت نداشت دهن باز کنه چون اولین بار بود این رفتار در هری دیده میشد .و حالا هیچ کس به جز دوقولو های شیطانی تاملینسون که حالا تبدیل به فرشته های نجات شده بودند و بجای شاخ پشتشون بال داشتن حاضر نبود مسئولیت این اتفاق و به عهده بگیره .
تلفن هری دوباره زنگ خورد و راجر دلش خواست اونو توی ظرف یخ فرو ببره . ولی دیدن عکس ثبت شده روی صفحه نظرشو بر گردوند .
"بیا پسر ، ادلنه"
هری به گوشیش چنگ انداخت و با صدای بم شده جواب داد "بله اد...متاسفم نشنیدم ...اوه ما کنار سکوی...."
"پیداتون کردم ..."با اضافه شدن صدای ادلن کسی دیگه تمایل نداست به هری و گوشیه کنار گوشش نگاه کنه .
ادلن کت شلوار پوشیده بود ، کت شلوار مشکی ای که زیرش پیرهن سفید داشت ، انگار که توی مراسم سوگواری رئیس جمهور شرکت کرده بود .
"بازی میکردید ؟"ادلن متوجه جو وحشتناک اونجا شده بود .
"نه ، دیگه تموم شد" لویی سعی کرد لبخند بزنه .
"اوه.."
"اون دوربین عکاسیه ؟"لویی پرسید .
"اره خب گفتم بیارمش شاید چند تا عکس ...."
همون لحظه صدای گوش خراش صندلی ،صدای ادلن و قطع کرد . ادلن به ارومی سرشو سمت دخترایی با لباس گاو چرون چرخوند . اونجا بود که متوجه شد ابی و ایوی ، مثل جونور موزی ای که توی تاریکی حرکت کرده باشه اونجارو ترک کرده بودن .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...