53

265 60 176
                                    

با گیجی چشماشو باز کرد ، بعد از اینکه مطمئن شد از شر کابوس وحشتناکش خلاص شده . سرش درد گرفته بود و ریزش عرق و روی پوست برهنه کمرش حس میکرد .انگشتاشو روی شقیقه اش کشید و اروم ناله کرد . بعد روی ارنجاش بلند شد تا شاید اوضاع یکم براش بهتر بشه . اما همین که چشماشو دوباره باز کرد ، درست روبه روش زین و راجر و دید .

از اونجایی که انتظارشو نداشت که اوناهم باهاش روی تخت باشن از جا پرید و غریزی پتو رو دور خودش پیچید "بچه ها این بالا چیکار میکنید"

زین سرشو سمت لیام چرخوند ، پیرسنگ نقره ایش توی تاریکی برق میزد .

"لیام ..سر و صدا نکن ..متاسفم نمیخواستیم بیدارت کنیم "

"مشکلی هست..."لیام دهنشو باز کرد تا بازم دلیل حضورشونو بپرسه ، ولی زین بعد از اینکه انگشت اشاره اشو به نشونه سکوت روی بینیش گذاشت و سمت راجر چرخید ، زبون لیام قفل شد .

البته این تمامش نبود ، لحظه بعد زین دستاشو زیر بلیز راجر هول داد و در کمال تعجب راجر برای در ارودن لباسش همکاری کرد.

"اگه میخواید روی تخت بخوابی...."نفس لیام توی گلوش حبس شد ، وقتی زین روی زانوهاش بلند شد و با گرفتن گلوی راجر لباشو روی لبای داداشش گذاشت .

"یا خود مسیح!چیکار دارید میکنید"لیام اینو داد زد ، ولی مطمئن بود صدایی از دهنش خارج نشد . با تعجب عقب عقب خودشو سمت تاج تخت سر داد .

اون فقط یه بوسه نبود ، لحظه بعد راجرم دست انداخت و لباس زین و توی تنش پاره کرد . تشنه دستش و روی بدن زین کشید و لیام نفس کشیدن یادش رفت وقتی زین به طور کامل روی تن برادر دوقولوش دراز کشید و راجر با کشیدن موهای زین مجبورش کرد دهنشو باز کنه تا راجر بتونه زبونشو دخالت بده .

لبای لیام از هم فاصله گرفته بود ، گاهی حس میکرد زین و راجر زیاده روی میکنن ولی حالا ...اون لعنتیا فقط چند قدم باهاش فاصله داشتن . ابروهاش با ناراحتی توهم پیجید و بازم تقلا کرد تا صحبت کنه ، ولی صدایی از گلوش خارج نشد .

زین حالا حرکت زبونشو تا روی استخونای ترقوه راجر پایین کشیده بود و همین حالاشم داشت پایین تر میرفت و راجر بی شرمانه اسمشو ناله میکرد. اسم برادر دوقولوش !

لحظه ای که لیام داشت عزمشو جزم میکرد تا از اتاق بیرون بره و رسوایی بزرگی از زین و راجر راه بندازه زین سرشو بالا اورد و مستقیم به چشماش زل زد . موهاش شلخته شده بود و پیرسینگش هنوز میدرخشید .

لیام بزاقشو قورت داد و نتونست نگاهشو از چشمای زین بگیره . ولی لحظه بعد این زین بود که روی چهار دست و پا سمت میومد و نیشخند میزد . لیام خواست فریاد بزنه و فرار کنه . ولی کاملا تسخیر شده بود . زین حالا روی شکمش نشسته بود و نفس لیام بند اومد وقتی حرکت انگشتش و روی سینه اش حس کرد

The doomedWhere stories live. Discover now