گلدونای عجیب غریب زین که حتی توی اواخر پاییز هم گل داشتن راجر و می ترسوند .خب یکم خارج از عادت بودن ، نبودن؟
نمی دونست زین دقیقا داره چیکار میکنه ،فقط هنوزم اونقدر محکم بود که بتونه کمرشو از پشت به کمرش تکیه بزنه .
"باید خاکشونو عوض کنم ..باهام میای بریم خاک بخریم ؟"
راجر خمیازه کشید و مدادشو بین انگشتاش چرخوند تا حالت قرار گرفتن طرحش توی ذهنش شکل بگیره .
"خاک مگه خریدنیه ؟ از تو خیابون وردار دیگه .اول سگ هات از سر و کولمون بالا میرفتن حالا نوبت گل و گیاهه؟ امیدوارم هیچ وقت دلت نخواد بچه پرورش بدی "
زین خندید "خاک مخصوص احمق..نه دود، بچه ها از دور قشنگن ..یکی برات بزرگشون کنه و تو فقط دوسشون داشته باشه " انگشت های زین با احتیاط مشغول نوازش گلبرگ گلش شد .
ساعت از نه صبح گذشته بود و خورشید به سختی از زیر ابر بیرون می اومد . تمام یک هفته گذشته هوا انقدر دلگیر بود که انگار تمام بارش این بدبختی برنامه ریزی شده بود.
برای یک هفته بود که هیچ خبری از لویی نبود ،شایا زیاد حرف نمیزد و تموم مدت مثل الان که توی ایوون نشسته یه سیگار بین لباش داره و با محکم نگه داشتن گوشی توی دستش منتظر خبره . ولی چیزی که زین و راجر بهش مطمئنن اینه که شایا داره فکر میکنه .
همیشه وقتی فکرش مشغوله اینطوری ساکت میشه و سیگار میکشه .مطمئنا به موضوع نامه و اینکه چیکار می تونه انجام بده فکر می کنه.
راجر خوشحال بود که مجبور نیست انقدر فکر کنه ،از طرفی همناراحت بود که وظیفه فکر کردن بیشتر مواقع روی شونه های خواهر کوچیک ترشه .
"راجر به نظرت باید بهش کود طبیعی اضافه کنم ؟"
راجر شونه بالا انداخت و چون شونه هاش به زین چسبید بود مطمینا متوجه جواب میشد .
"نمی دونم هرکاری باهاشون میکنی بکن "
مطمئن بود توی یک هفته اخیر کمتر از چهار بار استایلز هارو دیده .اونم فقط لیام ونایل ، انگار هری هم نمی خواست از خونه بیرون بره .
اولین بار لیامو دید که برای پرسیدن خبر از لویی بهشون سر زده بود ، بار دوم هم وقتی بود که میخواست بیرون بره و زین وراجر توی حیاط ورودی بودن .سومین بار هم نایلو دید که در کمال تعجب درحالی که مست بود به اپارتمانش برگشت .
در این صورت ، وقتی نه خبری از استایلز ها بود و نه لویی ، شایا هم که درگیر فکر کردن بود، دوقولو ها تمام وقتشون رو پیش هم بودن . یک شب رو توی خونه شریکی مخفیشون گذروندن ولی نگرانی بخاطر شایا اونارو برگردوند ، باقی روزهام یا اینجا پیش گل و گیاهای کریپی زین بودن ، یا توی خونه ویدیو گیم بازی می کردن ، شب هام یاد تمام بیچارگی هاشون میفتادن .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...