52

297 64 261
                                    

"حالا کجا هستید ؟"نزدیک به سه ساعت بود روی کاناپه اش که یه درز بزرگ روی نشیمنش داشت دراز کشیده بود و بی هدف توی شبکه های تلوزیون میگشت ، حالام که راجر دست از چرت و پرت گفتن بر نمیداشت .

"اره .. منم بش گفتم داداش جون تو .."

"راجر یا با من حرف بزن یا با زین "لیام غرید و بلاخره توجه راجر جلب شد .

"شرمنده داداش ، خلاصه لویی گفت مگان میخواد بیاد اونجا اگه میری بیرون در یکی از خونه هارو باز بذار ."

"اینو قبلا گفتی ..الان پرسیدم کجایید "

"دروغ نگو ! جینم اونجا بود؟"

"به درک واصل شی راجر"لیام بلاخره قطع کرد .راجر و دیگه نمیتونست تحمل کنه ! زیر لب داشت به همین نکته اشاره مبکرد و دستشو دوباره سمت ریموت تلوزیون میبرد که زنگ خونه اش ، تنها زنگ سالم اپارتمان به صدا در اومد .

حدس زد مگانه پس بلافاصله از جا پرید و سمت ایفون رفت . ولی چیزی از توی تصویر مشخص نبود .

"بله ؟"

"لیام منم بیا در و باز کن"خب ! خبری از صدای خش دار مگان نبود ، طبق معمول یکی از تاملینسونا کلیدشو جا گذاشته !

"بیا پشت خونه کلید بندازم "لیام حوصله کل کل نداشت ، در از بالا باز نمیشد و یا باید برای باز کردنش تا پایین میرفت و یا از توی تراسی که به کوچه پشتی راه داشت کلید پایین مینداخت . پس گوشی و بلافاصله سر جاش گذاشت .

لیام شلوار ورزشی گشادشو بالا کشید و وقتی با کلید توی مشتش توی تراس رفت فهمید باید منتظر بمونه .

و بلاخره اونجا بود !شونه های افتاده و طرز شل و ول راه رفتنش اصلا شبیه شایا نبود ، ولی اون شایا بود .

"بنداز .."تن صداشم هر چیزی جز شایا رو نشون میداد ، دیگه خبری از انرژی زیاد توش نبود ، اینجا بود که لیام فهمید یه جای کار میلنگه . پس وقتی کلید و پایین انداخت هم زمان داد زد"بیا بالا ، کسی خونه نیست .."

و شایا حتی سرشو بلند نکرد . پس لیام بیشتر متعجب شد ، دوباره به داخل خونه برگشت تا توی راه پله منتظر شایا بمونه ، و بعد از چند لحظه اسانسور به سمت بالا حرکت کرد و درست جلوی خونه لیام متوقف شد . لیام به چهار چوب در تکیه داد و با دیدن شایای پژمرده ابرو بالا انداخت .

"چیه چی شده ؟"

"تو به من گفتی بیا بالا "شایا اهی کشید و با کنار زدن لیام وارد خونه اش شد .

"چرا کشتی هات غرق شده حالا "

لیام در و پشت سرش بست و دستشو توی جیباش فرو برد ، اما شایا درست همونجا متوقف شد . و این لیام و وادار کرد به این فکر کنه که حرف بدی زده؟

"لیام حواسمو پرت کن"شایا دیگه گرفته نبود ،شایدم بود ،چون لیام که چیزی نفهمید چون همون لحظه به در پشت سرش کوبیده شد و لبای شایا راه تنفسشو بست .

The doomedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora