48

301 66 131
                                    

"هی اینکارو بکن ، اون کارو بکن ..اخر سرم برا فرانس عشوه میاد ...عقده ایه پسر ندیده "
برای هزارمین بار توی روز چشماشو تو حدقه چرخوند و بی حوصله پلاستیک و دور انگشتش تاب داد.

"نه میدونی چیه؟تو! تو عقده ای که هر چی میگه سریع داوطلب میشی ، میذاشتی اون راجر مفت خور بره براش مایع ظرف شویی بخره..."

حتما اگه کسی ساعت 11 صبح هری و میدید که داره بلند بلند خودشو سرزنش میکنه فرار میکرد.

"میگِه ایستیفریغه؟"ادای لویی و در اورد با اینکه ته دلش از دست خودش دلخور شد. اخه کی دلش میومد ادای لویی و در بیاره؟

"اه ،عقده ای عقده ای عقده اییی"چنگ تو موهاش زد و پاشو با حرص به اسفالت کوبید . فرشته ی روی شونه راستش با اکراه تو کلش کوبید و گفت"اگه عقده ای بود چرا وقتی گفت باید مایع ظرف شویی برای خونه بخره تو مثل ذغال گداخته پریدی بالا که میری میخری؟"

فرشته ی بیچاره مثل همیشه جوابش شوت شدن به گوشه خاک گرفته مغز هری بود .اساسا اتفاقی که براش میفتاد همین بود . ایشون همونین که هر بار به هری هشدار میدن موهاشو کوتاه کنه وگرنه اخرسر شپش میگیره و بلا استثنا هر بار هری یقه اشو میگیره و یه گوشه دور از دسترس پرتش میکنه.

"دیگه نمیکششمممم"هری تقریبا فریاد زد و با ناله دستاشو روی زانوهاش گذاشت .

کل شب میتونست تو کابوس فرانس و ببینه که از پشت لویی و بغل کرده و با همون لبخند لعنتیه بی نقص داره دم گوشش حرف میزنه ، و حدس بزنید هری کجا بود !درسته اون داشت پوشک بوگندوی بچه اونارو عوض میکرد.

همه چی داشت با لویی خوب پیش میرفت . حتی هنوزم داره خوب پیش میره ولی اخه اون دورگه ی خوشتیپ باعث شده بود خود هری ام پنیک بزنه ، چه برسه به لویی که ...هری حتما سکته میکرد میمرد .

"حتما بهتون اطلاع میدم ..."

هری با بیچارگی سرشو بالا اورد و تونست اندام ریز شایا رو تکیه زده به چارچوب در ببینه در حالی که اون لبخند پر از عشوه رو لباشه. با گبجی اخم کرد و نگاهشو سمت فرد مخاطب شایا کشوند و بله! اون پسره ی سگ باز ...

اخماشو توهم کشید . چجوری وقتی از خونه بیرون میرفت متوجه اون نشده بود .

"به به ، مت !مت عزیززز"هری از عمد حرفشو کشید و سعی کرد لبخند رنجوری بزنه .

"اوه هری روز بخیر"

"هوممم...همچنین مشکلی پیش اومده"هری با انزجار زیر چشماش چین انداخت و دست به کمر کنار شایا وایساد .

"نه ...فقط یه درخواست کوچیک بود که حل شد"

"اوه راستی مت ، دوستم یه سگ دیگه ام داره ، این یکی از اون بزرگاشه خزای روشن فر و چشمای سبز ...ولی خب طفلی مغز نداره ، مفت نمی ارزه"

The doomedWhere stories live. Discover now