"هی اینکارو بکن ، اون کارو بکن ..اخر سرم برا فرانس عشوه میاد ...عقده ایه پسر ندیده "
برای هزارمین بار توی روز چشماشو تو حدقه چرخوند و بی حوصله پلاستیک و دور انگشتش تاب داد."نه میدونی چیه؟تو! تو عقده ای که هر چی میگه سریع داوطلب میشی ، میذاشتی اون راجر مفت خور بره براش مایع ظرف شویی بخره..."
حتما اگه کسی ساعت 11 صبح هری و میدید که داره بلند بلند خودشو سرزنش میکنه فرار میکرد.
"میگِه ایستیفریغه؟"ادای لویی و در اورد با اینکه ته دلش از دست خودش دلخور شد. اخه کی دلش میومد ادای لویی و در بیاره؟
"اه ،عقده ای عقده ای عقده اییی"چنگ تو موهاش زد و پاشو با حرص به اسفالت کوبید . فرشته ی روی شونه راستش با اکراه تو کلش کوبید و گفت"اگه عقده ای بود چرا وقتی گفت باید مایع ظرف شویی برای خونه بخره تو مثل ذغال گداخته پریدی بالا که میری میخری؟"
فرشته ی بیچاره مثل همیشه جوابش شوت شدن به گوشه خاک گرفته مغز هری بود .اساسا اتفاقی که براش میفتاد همین بود . ایشون همونین که هر بار به هری هشدار میدن موهاشو کوتاه کنه وگرنه اخرسر شپش میگیره و بلا استثنا هر بار هری یقه اشو میگیره و یه گوشه دور از دسترس پرتش میکنه.
"دیگه نمیکششمممم"هری تقریبا فریاد زد و با ناله دستاشو روی زانوهاش گذاشت .
کل شب میتونست تو کابوس فرانس و ببینه که از پشت لویی و بغل کرده و با همون لبخند لعنتیه بی نقص داره دم گوشش حرف میزنه ، و حدس بزنید هری کجا بود !درسته اون داشت پوشک بوگندوی بچه اونارو عوض میکرد.
همه چی داشت با لویی خوب پیش میرفت . حتی هنوزم داره خوب پیش میره ولی اخه اون دورگه ی خوشتیپ باعث شده بود خود هری ام پنیک بزنه ، چه برسه به لویی که ...هری حتما سکته میکرد میمرد .
"حتما بهتون اطلاع میدم ..."
هری با بیچارگی سرشو بالا اورد و تونست اندام ریز شایا رو تکیه زده به چارچوب در ببینه در حالی که اون لبخند پر از عشوه رو لباشه. با گبجی اخم کرد و نگاهشو سمت فرد مخاطب شایا کشوند و بله! اون پسره ی سگ باز ...
اخماشو توهم کشید . چجوری وقتی از خونه بیرون میرفت متوجه اون نشده بود .
"به به ، مت !مت عزیززز"هری از عمد حرفشو کشید و سعی کرد لبخند رنجوری بزنه .
"اوه هری روز بخیر"
"هوممم...همچنین مشکلی پیش اومده"هری با انزجار زیر چشماش چین انداخت و دست به کمر کنار شایا وایساد .
"نه ...فقط یه درخواست کوچیک بود که حل شد"
"اوه راستی مت ، دوستم یه سگ دیگه ام داره ، این یکی از اون بزرگاشه خزای روشن فر و چشمای سبز ...ولی خب طفلی مغز نداره ، مفت نمی ارزه"
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...