کاورو^^
این پارت و خیلییییی دوس دارم بی محلی کنید بم تا وقتی از دلم در نیارید دیگه اپ نمیکنم
خیلی عصبانیم ازتون
خیلی ایگنورم میکنید 🥺
___________
نفسشو تو سینه حبس کرد و مطمئن شد در اتاق بسته شده باشه .
خودشم نمیدونست میخواد بهش چی بگه چون اون دونفر غالبا حرفی برای گفتن نداشتن . شاید فقط کافی بود ساعت ها بهم خیره بشن تا با نگاهشون همو تحسین کنن.
نفس حبس شده اشو بیرون داد و بلاخره دستشو روی اسم مگان گذاشت و گوشی و کنار گوشش قرار داد .
حدس زد زیاد باید منتظر بمونه ، چون اون بلاخره ..مگان بود دیگه !
و همینطوم شد، چون تقریبا داشت نا امید میشد وقتی صداش توی گوشش پیچید"نایل؟"
بازم نفس عمیق کشید و از راه رفتن دست برداشت ، در حالی که دست ازادشو مشت کرده بود به ارومی جواب داد زد"سلام ، منم "
سکوتی که ایجاد شد باعث شد دلشوره بگیره . پس صورتشو از رنج جمع کرد و نک کفششو به زمین کوبید .
"اوه زین ! بلاخره.."صدای مگان با چاشنیه خیلی کمی از اشتیاق همراه بود و این باعث شد زین با خودش فکر کنه اونقدرام بد شروعش نکرده.
"اره، من ..بلاخره"
بازم سکوت بیش از حدی که نیاز بود بینشون ایجاد شد، حرف زدن واقعا کار سختی بود!
"امروز صبح متوجه شدم چه اتفاقی افتاده ، سعی کردم باهات ارتباط برقرار کنم ولی گوشیت خاموش بود"
"متاسفم بابت اون ، فک کنم باید یه جدیدشو بگیرم "
"باشه..."و بازم حرفی نموند تا بزنن ، ولی زین عمیقا دوست داشت بقیه روز و با همون گوشی کنار گوشش بگذرونه.
"زین؟ "زین لب گزید و فهمید باید بجای سر تکون دادن از کلمات استفاده کنه.
"بله.."
"من نگرانت شدم لطفا مراقب خودت باش "
نفس زین تو سینه اش حبس شد و با حیرت تو همون حالتی که بود بی حرکت باقی موند.حتما هنوزم توی توهم دیروزش جا مونده ، چون چیزی که شنید کاملا به دور از باور بود! مگان همین الان احساساتشو بروز داده بود. اونم احساساتی که مربوط به خودش بود.
پس در خلاف تمام تلاشایی که کرد بازم به من من افتاد"اوه...ام..من...یعنی..تو نگران نباش...من..خوبم..الانم اینجا همه مراقبمن ...نه..ینی خودم مراقب خودم هستم ."
صدای خنده ی اروم مگان باعث شد از تقلا دست بر داره و با شیفتگی گوش بسپره.
"خوبه ..اگه تونستم میام بهت سر بزنم ...کجا ببینمت؟"
"راستش..الان داریم اسباب کشی میکنیم خونه استایلزا ، خونه جدیدمونه ...اگه خواستی بیا اینجا "
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...
