66

293 54 366
                                    

لویی دقیقه ها بود که به چهره زین خیره شده بود . دقیقه ها بود می دید برادرش روی زمین زانو زده و از توی ذره بین تفنگش همه چیز و زیر نظر داره .

پس وقتی فردی که حکم جلاد رو براشون داشت ماشه تفنگو کشید زین گلوشو هدف گرفت و خونی که از زخم فواره زد روی صورت لیام پاشید.

لویی وقتی برای دیدن بالا اوردن لیام نداشت. پس دستشو پشت گردن لیام انداخت تا وادارش کنه از جاش بلند شه.

هنوز ثانیه ای نگذشته بود که گوشاش از سر و صدای به وجود اومده سوت میکشید .

لویی به سرعت قدم برداشت و سعی کرد خودش و در معرض خطر قرار نده .

"لیام سریع تررر"

لویی بلاخره از موانع گذشت و رسید به ساک .خواست خم شه ولی پوتینی که روش فرود اومد به لویی هشدار داد دستاشو عقب بکشه .

"خدایا ...بی خیال "لویی نالید و سرشو بالا اورد و خواست با دست خالی بجنگه ولی با دیدن چشمایی که با پوزخند نگاهش میکردن فهمید حتی نیاز به مقاومت نیست!

لویی باید از خوشحالی گریه میکرد !

"مگان !"

"دوباره سلام "مگان نیشخندی زد که نه لویی و نه لیام به عمرشون ندیده بودن . بعد ساکو دستش گرفت و اونو تو بغل لویی پرت کرد .

"از کشتن این حر‌م زاده ها حوصله ام سر رفته "مگان دست به کمر زد و به معرکه روبه روش خیره شد .

‎"شما که دیشب برگشتید "
لیام با تعجب پرسید .

مگان راهشو کج کرد و لویی و لیام و دنبال خودش کشید "زین بهم گفت برگردم"

"کی؟" لویی سعی کرد مچ زیر دستبندشو مالش بده .

"دیشب ...گفت مطمئنه یه جای کار قراره مشکل پیدا کنه منم ناین و توی نزدیک ترین جای امن گذاشتم تا سیکس و یه پزشک بالا سرش باشن "

"متشکرم " لویی با درد سرفه کرد و ساک و به سینه اش فشار داد .

لویی هنوز سرفه میکرد وقتی که ماشینی که رنگ های براق و جلفش که اونو از هر استتاری دور نگه میداشت حلوی پاشون ترمز کرد .

"اوه هنوز زنده اید !"راجر با خنده سرشو از شیشه ماشین بیرون اورد و زبونش روی دندوناش کشید.

"شات اپ !"

لویی تاحالا انقدر با دیدن راجر خیالش راحت نشده بود .
لیام ساک و از لویی گرفت و اونو توی ماشین پرت کرد .بعد سعی کرد کمی انسان دوستانه به لویی کمک کنه تا بالا بره .

The doomedWhere stories live. Discover now