71

244 56 201
                                    

گام های پیش خدمت منظم و متعادل بود .طوری با مهارت چشم هاشو به لبه جام های ظریف ساخته شده از شیشه دوخته بود که حتی از لبریز شدن چند قطره هم جلو گیری شه .

نوشیدنی مرغوب توی جام ها به سرخی دکمه کتش بود .

کمی مکث کرد تا خانمی که برای برداشتن نوشیدنی دست بلند کرد به هدفش برسه .

دیوار های سالن تالار از شیشه ساخته شده و انعکاس جامه های بی نقص مهمان ها رو بازتاب می کرد .

لوستر پر نور و عظیم اویزون شده از سقف بخش زیادی از روشنایی اون تالار و به عهده داشت .همه چیز به طرز شگفت اوری می درخشید .

کسی جام واینش رو روی سینی برگردوند .هنوز هم رد رژ قرمز روی لبه اش ساکن بود .

صدای خنده خانم ها و همراهی موقرانه مرد های همراهشون پیش زمینه همه چیز بود .در اون میان ،عده ای هم بی سر و صدا پشت میز نشسته بودن و نگاه های تیزشون می تونست باعث ریختن قطره های عرق پشت کمر هر کسی بشه .

ساعت ،نه شب رو اعلام کرد . ناقوس صدای ساعت همه رو به سکوت دعوت کرد و نگاه ها به سمت بالا کشیده شد .درست بالای پله ها ، جایی که درب چوبی ساخته شده از چوب گردو به آرومی باز شد .

دست های پیش خدمت لرزید و ترجیح داد سینی رو روی میز بذاره .

چهار نفر از درگاه گذشتن و وارد سالن تالار شدن .

لباس های اتو کشیده و براق سه مردی که دو نفر از اون ها چهره های شبیه به هم داشت باعث گشاد شدن مردمک چشم ها از اشتیاق شد .

مردی که نسبت به چهره سه نفر دیگه ، از صورت جا افتاده تر و و همچنین بور تر برخوردار بود چند قدمی جلو اومد رو به نرده های چوبی ایستاد . لبخندی زد و کف دستاشو بهم کشید .

پشت سرش ، دختر جوانی که ته چهره اش به لبخند مزین بود ،دامن بلندشو ،با یکی از دست ها بالا نگه داشته بود .با برداشتن قدمی دیگه دستشو روی شونه برادر بزرگ ترش گذاشت .

درست ،کنار شونه چپ برادر بزرگ تر ، دوقولو ها هم کنار برادرشون ایستادن .

تنها تقاوت در نیشخندی بود که روی صورت یکی نقش بسته بود و عدم حضورش چهره دیگری رو سرد و بی حس کرده بود .

"خانم ها و آقایان ...خیلی خوش اومدید " دست های لویی تاملینسون از هم دیگه باز شد و از بالای پله ها به مهمان ها خیره شد .

حلقه مشکی رنگی که برق سنگش روی انگشت اشاره دست راستش خود نمایی می کرد ،زیر نور کریستال اویزون از سقف درخشید .

The doomedWhere stories live. Discover now