گایز، یکم حرف بزنم وگله کنم؟ من الان بیشتر از دوساله دارم د دومد می نویسم و تقریبا صد پارت نوشتم ..نه شرطی نه هیچی ولی خب واقعا کار راحتی نیستا ...می تونستم ولش کنم ومی تونستم شرط بذارم یا هرچیز دیگه ..خواستم بگم من واقعا دارم سعی میکنم یه چیز جدید بنویسم که لذت ببرید و باهاش به هیجان بیفتید ،نه یه چیزی کپی شده از تمام ایده های فن فیک های دیگه ..پس فکر کنم یکم توجه و بازخورد حقم باشه :( نمیدونم چی باید گفت
امیدوارم لذت ببرید و دوستش داشته باشید .
________
"متاسفم که بیشتر از مقداری که باید منتظر می موندی منتظر موندی "'سوروشا' از جمله متاسفم استفاده نمی کرد، مگه اینکه واقعا متاسف باشه .
مردی که جلوش نشسته بود ، به جز بازی کردن با انگشت هاش کار دیگه ای انجام نمی داد "مشکلی نیست "
پس سوروشا اهی کشید و با سختی تلاش کرد زیپ دامن لعنتی شو دستکاری کنه تا انقدر توی کمرش فرو نره . بعد بلاخره کوتاه اومد و موهای بلند قهوه ایش رو از روی شونه اش کنار زد .
تلاش کرد لبخند همیشگیش رو به لب بیاره "از شانس تو امروز از اسمون برام بلا باریده !"
و بعد وقتی دید طبق معمول واکنش خاصی از مرد نمی گیره پرونده ها رو روی هم چید و همه رو گوشه ای روی میزش قرار داد .
بعد به ساعتش نگاه کرد و وقتی دید بلاخره میتونه اخرین ویزیت امروزش رو بدون دردسر داشته باشه به راحتی روی صندلیش نشست . خودکاری بین انگشت هاش چرخوند و موشکفانه تر به مراجعه کننده اش نگاه کرد .
"خیلی خب فکر کنم بتونیم شروع کنیم"
مرد بلاخره سرشو بالا اورد و سوروشا ذره ای از گودی بیش از حد زیر چشم هاش جا نخورد . این چیزا توی شغل اون طبیعیِ طبیعی بود ."چی باید بگم؟"صدای مرد اروم و بی خش بود.
"اسمت رو ..و اینکه چرا حس کردی نیاز داری با من صحبت کنی "
"اوه ..من نایل..نایل هورانم ..نیاز دارم حرف بزنم چون به نظر میاد توی این شرایط منطقی ترین کار اینه "
سوروشا انگشت های ظریفشو زیر چونه اش گذاشت ،اینکه اخیرا اضافه وزنش رو کم کرده بود حس خوبی براش داشت"خیلی خب نایل.من سوروشا ریچاردز هستم ..بیشتر از چهار ساله که دارم به عنوان یه روانشناس کار می کنم و با ادم های متفاوتی روبه روشدم که سر جای تو نشستن ..پس خیالت بابت من راحت باشه و اگه تو بخوای با من جلو بیای میتونیم گره های ذهنیت رو باز کنیم "
نایل لب هاش رو به هم فشرد و ارزو کرد حضورش اینجا براش بد تموم نشه ، طبق گفته همکارش سوروشا ریچاردز توی کارش خوب بود"قبلش نیاز دارم بهم بگی چقدر اطلاعات من پیش تو در امان میمونن"
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...