های جونورا✨ ، می خواستم اینو پارت قبل بگم ولی یادم رفت .بوک من ۱۸کا ویو گرفت و واقعا غیر قابل باوره ^^خواستم یکم حرف بزنم باهاتون قبل از اینکه این پارت رو اپ کنم اونم اینه که خیلی خیلی خوشحالم که شماها نوشته ها و دنیای که من ساختم و می خونید و حتی دوسش دارید .می بینید چقدر زود به زود اپ میکنم؟ مطمئن باشید به خاطر شماهاست .وقتی هرکدومتون به من لطف دارید و من رو تحسین میکنید ، یا نشون میدید که کنجکاوید تا بفهمید ادامه قراره چه اتفاقی بیفته .وقتی با کارکتر ها احساس هم دردی می کنید یا حتی عاشق یا متنفر میشید من فقط دلم میخواد بیشتر اون هارو نشونتون بدم و ساید های پنهانشون رو براتون به نمایش بذارم .کارکترای د دومد داخل مغز من زنده ان و وقتی که میبینم شماهم لمس و درکشون میکنید باعث میشه دلم بخواد بیشتر بهشون زندگی ببخشم و بخوام شمارو تحت تاثیر قرار بدم .خلاصه که خواستم بگم شما لایق دونستن این هستید که قلب من از تک تک نظراتتون منفجر میشه و دلم میخواد فقط بیشتر و بیشتر بنویسم .
برای هیجده کا ممنون، امیدوارم وقتی د دومد تموم شد از واتپد بیرون بیاید و بگید د دومد یه شاهکار بود!د دومد کنار شماها رنگ گرفته و زنده شده❤️
______________________
لویی داشت سعی می کرد قهوه اش رو بدون اینکه دچار گلو درد بشه قورت بده ،وقتی که تلوزیون روشن شد و لویی متوجه تماسی شد که برای سومین بار توی اون روز گرفته میشد .انگار فرانس قرار نبود بیخیال بشه .آهی کشید واخرین دکمه پیرهنشم بست تا محض رضای خدا کبودی گردنش پنهون بشه.روی مبل نشست و با کنترل تماس رو جواب داد .
"سلام پس بلاخره جوا ....چرا صورتت این شکلی شده "
هه هه هه ! دوست پسر سابقم بهم حمله کرد و دوبار تقریبا تلاش کرد جونمو بگیره.
"تصادف کردم "
فرانس فریاد زد"تصادف کردی!!"
تصادف خیلی منطقی تر از هری دیوانه بود.
"اره حالم خوبه شلوغش نکن ،فقط یکم صورتم زخم شده "
صورت لویی یه افتضاح به تمام معنا بود .وقتی صبح جلوی آینه ایستاده بود ،از ورم زرد و کبود رنگ چشم و جای چنگ هری روی دست و حتی پارگی لبش که از همه جراحت ها پر رنگ تر بودن گذشت ولی نتونست از افتضاح روی گردنش چشم بگیره .
لویی حتی نمی تونست درست صحبت کنه .صداش خش دار و گرفته بود و مدام سرفه می کرد .جای انگشت های هری به خوبی روی گردنش دیده میشد و پوستشو کبود کرده بود،بدتر از اون جای کش بود که بیشتر از همه چیز لویی رو ازار می داد . مثل قلاده اونجا بود و روحش رو خراش می داد.وقتی خودش رو با اون اوضاع افتضاح دید دلش مامانش رو خواست به معنای واقعی!
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...