(فلش بک _ ۱۰سال پیش )
جوی که عمارت تاملینسون ها توش قرار داشت ، تهوع اور ترین چیزی بود که ممکنه خونه ای رو در بر بگیره .
لبخند زدن گناه به شمار می اومد و چشم های گود افتاده دیدن دیگه طبیعی بود .
بیشتر از دو ساعت از سپیده دم گذشته بود ، ولی زین پرده های اتاق رو نکشیده بود . این باعث میشد هنوز هم تاریکی که به چشم دوقولو ها عادت کرده بود توی اتاق حکم رانی کنه .
راجر از زیر مژه هاش به زین نگاه کرد که کیفش رو خالی کرد تا چیزی رو ازش در بیاره .
"بازم ؟"به ارومی گفت و زین شونه بالا انداخت. بعد مواد توی نایلون پیچیده شده رو پیدا کرد.
زین مواد رو توی سیگار پیچید و روی زانوهاش به راجر نزدیک شد . راجر روی تخت نشسته بود و از ارتفاع بالا تری نظاره گر همه چیز بود.
"وقتی اینو میزنی واقعا مامانو میبینی؟" راجر درحالی که برای برداشتن فندک سمت پا تختی کج می شد پرسید .
بعد با دقت زیر سیگار بین لب های زین فندک گرفت تا کم کم سوخت و وارد ریه های زین شد.
زین" با این نه ..اونی که باعث میشه ببینمش رو نمیشه تا خونه بیارم "
وقتی دود سیگار سمت راجر اومد عقب کشید تا از ورودش به ریه هاش جلو گیری کنه . دوست نداشت مواد بکشه ، از کار زینم خوشش نمی اومد، ولی در جایگاهی نبود که بخواد جلوش رو بگیره . نمی دونست داره چه بلایی سرش میاره.
یک ماه از وقتی مامانشون مرده بود می گذشت ، ولی راجر دقیق نمی دونست زین از کی مواد می کشه.
"مرگ ادما من رو می ترسونه زین "
زین چشم های خمارش رو بالا اورد و به چهره راجر نگاه کرد . لاغر شده بود، استخوان های شونه اش بیشتر از قبل از زیر رکابی برجسته شده بودن.
زین خودش رو بالا کشید و کنار راجر دراز کشید ، بعد با کشیدن دستش مجبورش کرد اونم کنارش بخوابه .
زین زمزمه کرد" فکر کنم بتونم با مرگ کنار بیام "
زین کنار نیومده بود، داشت خودش رو گول میزد.
راجر با صدای گرفته تری گفت" خیلی مسخره است که همه هنوز گریه میکنن..من دیگه گریه ام نمیاد ..انگار..انگار یه چیزی کمه ولی من نمیتونم بفهمم باید با چی پر بشه ..تازه این روزا دارم درک میکنم واقعا چه بلایی سرمون اومده "
زین نفس عمیقی کشید و به سقف زل زد " تو بیش از حد وابسته ای راجر ..یکم مرد باش"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
The doomed
Фанфикبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...