s2_22

189 51 317
                                    

هایییی امروز روی مود بودم ، پارت دادم . باهام مهربون باشید کامنت بدید بهم و قهرم ندید ، خدافس.
_____
فلش بک ، سه روز پیش _

قرار بود یه روز عادی دیگه باشه ، تا بعد از ظهر بخوابه و بدون صحبت اضافه ای با زین و راجر از خونه بیرون بره ، توی مسیر ساندویچ مرغشو بخوره و بقیه روز رو تا شب پیش هلن بگذرونه .

بیشتر مواقع ، دیلن هم می اومد . ولی اخیرا یکم سرش شلوغ بود و باباش نمی ذاشت خیلی ول بگرده . از هم پاشیدن تاملینسون ها استرس زیادی برای الکس ابرین هم به همراه داشت .

ولی ، در اخر ، چیزی تغییر نکرده بود . هنوز هم شایا و هم دیلن تنها کورسوی امیدشون هلن بود .

بعد از خداحافظی ای که توی عمارت تاملینسون ها هیچ وقت بینشون انجام نشد ، نایل کاملا انتظار داشت نه خبری از شایا بشه و نه دیلن . و حتی امید داشت این اتفاق نیفته ، چون نمی دونست قراره دقیقا چه جوری پیش بره.

ولی سه روز که گذشت ، دیلن باهاش تماس گرفت و پرسید هنوز می تونه هلن رو ببینه ؟ وقتی گفت خیلی دلش برای بیبی بلو تنگ شده نایل لبخند زد.

یک هفته بعد ، شایا اونجا بود .

راستش نایل وقتی چشم هاش رو باز کرد و اندام ریز نقشش و صورتش رو  که با ماسک و کلاهی که روی سرش کشیده بود و تقریبا هیچ چیزی ازش پیدا نبود دید تقریبا زهره ترک شد .

" شایا؟"

نایل با ناباوری از جاش بلند شد و قدمی جلو رفت " سالمی! خداروشکر که سالمید ، بقیه کجان ؟ حالشون خوبه ؟"

" میخوام هلن رو ببینم ..زود میرم "شایا کلاهش رو از سرش در اورد و چشم هاش رو از نایل گرفت . دوست نداشت ترحم نگاهش رو حس کنه .

نایل به من و من افتاد " ساعت پیش دیلن بردش توی محوطه بیمارستان بهش دور بزنه ..خطرناک نیست ؟ اومدنت اینجا"

شایا سرش رو به نفی تکون داد " نه..دیلن هنوز میاد اینجا؟"

نایل نیازی نداشت جوابی بده ، در باز شد و دیلن داخل اومد ، با هلنی که کلاه بافتنیش تا روی چشم هاش پایین اومده بود.

دیلن انقدر شوکه شد که حس کرد الان بچه رو می اندازه.

" ش..شایا؟"

و بعد شایا بدون هیچ حرفی هلن رو از دیلن گرفت و وقتی حس کرد بلاخره می تونه ضربان قلبش رو روی سینه خودش حس کنه احساس امنیت کرد . کلاهش رو بالا داد و چشم های هلن درخشید وقتی شایا رو دید.

The doomedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang