هری به اون لبخند که حاضر بود قسم بخوره میتونه فقط و فقط موجی از انرژی مثبت و انتقال بده خیره شد. لبخندی که..نه!هری نمیتونست ادامه بده .
پس وقتی فرانس دستشو دراز کرد با گیجی هنوز بهش زل زده بود .
"هنری ! چه افتخاری دوباره هم دیگه رو دیدیم "
هری سعی کرد لبخند فرانس و کپی کنه ولی اول باید مغزشو از منجلابی که درش فرو رفته بود بیرون میکشید تا بتونه دستور انجام کاری بهش بده .
"اسمش هریه فرانس، از اول اشتباه میزدیم"
فرانس سمت شایا گردن دراز کرد و ابرو بالا انداخت"اوه، هری! متاسفم""....."
"هری؟"
"اون کلن از خواب بیدار میشه گیجه ....بذا اب بزنه به دست و روش حالش جا میاد "
فرانس ابرو بالا انداخت و لباشو بهم فشرد " خیلیم عالی ،پس میبینمت "
فرانس شونه بالا انداخت و از جلوی هری گذشت و بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت در و بست .
و صدای در بلاخره هری و به خودش اورد . از جا پرید و حس کرد تازه همین الان قلبش جریان خون و تو رگ هاش پمپاژ کرده . بلاخره سمت در ورودی جایی که حتی چوب بلوطی رنگم بهش دهن کجی میکرد چرخید و با نا امیدی نفسشو طولانی بیرون داد .
"الان گی پنیکی چیزی زدی ؟"
هری نالید ، بدون اینکه به شایا نگاه کنه " شاید .."
" چی !" با گیجی پرسید و باعث شد هری از جا بپره و در حالی که سعی میکرد گندی و که بالا اورده جمع کنه .
" ینی ..خب ..به نگاه برادری منظورم بود"
شایا که ابروشو بالا انداخته بود یه جوری پایین فرستادش که انگار بازی با اونا کوچیک ترین زحمتی براش نداره" باشه ، تو راس میگی ..ولی من هر دفعه پیشت نیستم تا تابلو بازی هاتو جمع کنم "
هری چیزی نداشت بگه ، شایا راست میگفت ، اگه به موقع اوضاع رو عادی جلوه نداده بود احتمالا فرانسیسکو برای به هوش اوردنش میخوابوند بیخ گوشش . هری نگاهشو به زمین دوخت چون شایا دوباره سرش و تو گوشیش فرو برده بود و این ینی مکالمه قرار نیست ادامه پیدا کنه .چیزی که برای هری عجیب بود این بود که شایا چجوری صورتشو انقد بی حرکت نگه میداره انگار که به یه صفحه تاریک خیره شده .
هری غرق افکارش شد اجازه داد تا اونا همه جای مغزش به رقص در بیان . فکر کرد و فکر کرد و بلاخره فهمید یه چیزی باهم نمیخونه . هری قبل از اینکه مهبوت کاریزمای فرانسیسکو بشه توجهش روی یه چیز دیگه بود . روی لبخند ..لویی ، ولی ...
محض رضای خدا لویی اون تو چیکار میکرد ؟
"لویی اونجا چیکار میکرد ؟ " هری با گیجی سمت شایا برگشت که بازم بی احساس خیره به گوشیش بود .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...