سلامممم..مدت زمان زیادیه نه؟
دلم تنگ شده بوددد برای اینجا ..ولی خب پارت فقط نفرین شده بود بهم حق بدید .
بیاید بگید چه خبر ، بعد از اینکه پارتو خوندید البته .بذارید هلن رو نشونتون بدم بعد برید پارتو بخونید.
واقعا شبیه نایله، زود باشید بگید بهترین انتخاب دنیا رو کردم.
_____________
شایا چیزی که توی ذهنش داشت رو زمزمه کرد و انگشت های پاش رو حرکت داد طوری که توی کفشش حسش کرد .
زانوهاش رو بغل کرده بود و ربع ساعت بود که به دختر نایل نگاه می کرد .
"همیشه انقدر خواب الود نیست..نمی دونم چرا بیدار نمیشه"
صدای سورشا از اون طرف اتاق پر از لرزش به نظر می اومد . شایا می فهمید که چقدر داره سعی میکنه با خواب مقابله کنه . داروهاش زیادی قوی بودن .لبخند کوچیکی زد .
"اشکالی نداره ..جاش گرم و نرمه "
سوروشا بدن دردناکش رو کمی روی تخت جا به جا کرد .
"شایا من واقعا میخوام بیشتر باهات حرف بزنم"
شایا نمی خواست .
"ولی دردم داره شروع میشه و من ترجیح میدم بخوابم قبل از اینکه مجبور بشن تقریبا با دارو بیهوشم کنن"
"مشکلی نیست ..راحت باش" شایا هنوز هم لبخند می زد.
خیلی وقت نیست که اونجا اومده . دسته گلی از گل هایی که فکر میکرد ارامش بخش باشن همراهش بود و موهاش رو خیلی شل گوجه بسته بود. میخواست متشخص به نظر بیاد .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...