شایا بار ها تمرین کرده بود که احساساتش رو مهار کنه ، ولی بعد از چیزی که از لویی شنید ، نتونست جلوی خودشو بگیره که دستشو جلوی دهنش نبره .
لویی مثل گناهکاری که جلوی محراب کلیسا زانو زده باشه از برقرار کردن ارتباط چشمی جلو گیری کرد .
"چجوری می خواستی مارو باهم بفرستی وقتی ایزاک منو اینجوری تو بند نگه داشته" فرانس قدمی جلو اومد و با نکاهش التماس کرد تا از یاسر هر چیزی بر خلاف چیزی ک به نظر می اومد بشنوه.
" ایزاک روحرف من حرفی نمی زنه ،می زنه؟ من می خواستم به تو و لویی یه فرصت دیگه بدم ..ولی " یاسر به شونه بالا انداختن اکتفا کرد.
یاسر هیچ وقت اهمیت نمی داد ،نه به اینکه لویی با چه کسی قرار میذار ،نه به اینکه جنسیت طرف چیه(درست بر عکس پدر خوانده فرانس ) و نه حتی به علاقه ای که لویی نسبت به کسی حس می کرد .
اگرچه الان پیاز داغ همه چیز رو به نفع خودش زیاد می کرد اما درکل فرستادن اون دو نفر باهم به دلیل مسئولیتی بود که نسبت به لویی به گردن داشت ،به نظر میومد لویی زندگی کردن با فرانس و دوست داشته باشه !
فرانس با در موندگی چند قدم تلو تلو خورد و سعی کرد تا به خودش بیاد . هر چند ، هیچ چیز سر جاش نبود ." تو چی کار کردی لویی؟"
دست فرانس که به نشونه هشدار بالا اومد ،تریسا رو که می خواست سمت پسرش بره متوقف کرد.
" قبول نکردم..."لویی هنوز به سنگ فرش خیره بود.
" یاسر بهت چی گفت؟"انگشتای فرانس بین موهاش گره خورد .
"قبل از اینکه جوابی بگیرم همه چیز از طرف استایلز ها برنامه رو تغییر داد"چشمای لویی با درد روی هم نشست .
" تو باهامون چیکار کردی لویی!" چشمای به رنگ خون فرانس بلاخره از عقب نگه داشتن اشکاش منصرف شدن.
"متاسفم ، نمی تونستم بچه ها رو از دست بدم "
لویی چجوری می تونست انقدر خونسرد با این قضیه برخورد کنه ؟ چجوری می تونست به سنگ فرش خیره بشه و تنها کاری که انجام بده سابیدن دندون هاش بهم و جواب دادن به فرانس باشه .
" تو اخرین شانسمونو به باد دادی لویی ...چرا باهام اینکارو می کنی !" فرانس برای جلو گیری از ریختن اشکاش لبشو گزید ، با این حال دهنش شور شده بود و نفسش بالا نمی اومد .
" چرا اینجوری بین زمین و اسمون نگهم داشتی ! چجوری برات حتی مهم نیست که من چقدر سر گردونم ..بهم می گفتی هنوز عاشقمی ولی اخرین شانسمونو به راحتی فروختی ! خدای من ! من چرا هیچوقت انتخاب اولت نیستم؟ " فرانس قدم به قدم عقب می رفت .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...